گنجور

 
وحشی بافقی

من که چون شمع از تف دل جانگدازی می‌کنم

گر سرم برداری از تن سرفرازی می‌کنم

با چنین تندی و بی باکی که آن عاشق کشست

آه اگر داند که با او عشقبازی می‌کنم

می‌کشد آنم که خنجر می‌زند وانگه به ناز

باز می پرسد که چون عاشق نوازی می‌کنم

ای عزیزان بار خواهم بست یار من کجاست

حاضرش سازید تا من کار سازی می‌کنم

همچو وحشی نیم بسمل در میان خاک و خون

می‌تپم و آن شوخ پندارد که بازی می‌کنم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۳۱۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سلمان ساوجی

ز آب مژگان هر شبی خرقه نمازی می‌کنم

سرو قدت را دعای جان درازی می‌کنم

در رسنهای دو زلف کافرت پیچیده‌ام

غازیم غازی، به جان خویش بازی می‌کنم

کمترینت بنده‌ام کت عاقبت محمود باد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه