گنجور

 
وحشی بافقی

ای دل به بند دوری او جاودانه باش

ای صبر پاسبان در بند خانه باش

ای سر به خاک تنگ فرو رو ، ترا که گفت

در بند کسر حرمت این آستانه باش

هرگز میان عاشق و معشوق بعد نیست

سد ساله راه فاصله گو در میانه باش

صد دوزخم زبانه کشد عشق خود یکیست

گو یک زبانه بر سر آن صد زبانه باش

وحشی نگفتمت که کمانش نمی‌کشی

حالا بیا خدنگ بلا را نشانه باش

 
 
 
شمارهٔ ۲۳۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

تسلیم در کشاکش اهل زمانه باش

هرکس کمان طعن کند زه،نشانه باش

در رهگذار سیل که لنگر فکنده است ؟

از خاکدان دهر به سرعت روانه باش

تا درحریم زلف توانی نخوانده رفت ؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه