گنجور

 
وحشی بافقی

زان عهد یاد باد که از ما به کین نبود

بودش گمان مهر وهنوزش یقین نبود

اقرار مهر کردم وگفتم وفاکنی

کشتی مرا قرار تو با من چنین نبود

انکار مهر سد ره سد تغافل است

اما چه سود چون دل ما پیش بین نبود

من خود گره به کار خود انداختم که تو

زین پیش با منت گرهی بر جبین نبود

افسانه‌ایست بودن شیرین به کوهکن

آن روز چشم فتنه مگر در کمین نبود

وحشی کسی که چشم وفا داشتم ازو

زود ازنظر فکند مرا چشم این نبود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۱۵۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اهلی شیرازی

روز ازل که جز رقم کفر و دین نبود

مارا بغیر حرف وفا بر جبین نبود

تا بوده ام بتان بوده ام ولی

هرگز چنین نبودم و کس هم چنین نبود

خوارم کنون بنزد تو خوش آنزمان که من

[...]

فصیحی هروی

خوش آن که جوش دیده بیهوده بین نبود

نقش ستم در آینه‌ها خوش‌نشین نبود

ایمن به باغ عصمت خود می‌چمید حسن

در زیر هر مژه نگهی در کمین نبود

خوش می‌گذشت از شکن شانه زلف دوست

[...]

نشاط اصفهانی

گفتم که کاش غیر ترا همنشین نبود

گفتا که غیر نیز مرادش جز این نبود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه