با توسن خیال به هر سو شتافتیم
از دوست غیر، نام نشانی نیافتیم
دلبر نشسته در دل و ما بیخبر از او
بیهوده کوه و دشت و بیابان شتافتیم
گفتیم ترک صحبت ابنای روزگار
مردانهوار روی دل از جمله تافتیم
معلوم شد که میکده و خانقه یکیست
این نکته را چو اصل حقیقت شکافتیم
شد عاقبت کفن به تن آن جامهای که ما
از پود مهر و تار وفای تو بافتیم
یک ره عدم شدیم پس از مشرق وجود
خورشیدوار بر همه آفاق تافتیم
وحدت اگر چه در سخن سفتهای ولیک
کوتاه کن که قافیه دیگر نیافتیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.