گنجور

 
واعظ قزوینی

در زمین شوره هر دل که خواندی قابلش

این قدر تخم محبت کاشتی، کو حاصلش؟!

نان خود در روز بازار قیامت پخته است

چون تنور آنکس که بهر دیگران سوزد دلش

خانه آبادان سائل، خانه آبادان کند

تشنه سیل است، در گاهی که نبود سائلش

چون جرس،گم کرده راهان گوش بر زنگ وی اند

بر سر راه هدی، هر کس که میلرزد دلش

خط احسانی که با دست سخا گردد رقم

از نگاه منت آلود است خط باطلش

خانه ظالم حباب سیل را ماند، که هست

از غبار کلبه ویران مظلومان گلش

سرکشند آزادگان،زین خاکدان چون سرو و، هست

واعظ از دون همتی، چون بید مجنون مائلش