گنجور

 
واعظ قزوینی

در نظر دایم گرآن زلف دو تا باید مرا

ریزش اشک زمین سایی رسا باید مرا

بسکه هر عضوم ز ضعف تن به راهی میرود

چون قفس از هر جهت چندین عصا باید مرا

هر سر مویی ازو دستیست دامنگیر چشم

دیده یی از بهر هر عضوش جدا باید مرا

چشم بستن از دو عالم، دیده را بینش فزاست

از غبار دیده خود توتیا باید مرا

آنچه من در راه او کردم، بسان گرد باد

خلعت از خاک درش سر تا به پا باید مرا

گر تنم واعظ ز هجرش خرج کاهیدن شود

روز وصلش جانی از بهر فدا باید مرا