واعظ قزوینی
»
دیوان اشعار
»
غزلیات
»
شمارهٔ ۳۸۸
مجموعهای کاملتر و معتبرتر از اشعار ترکی را در وبگاه مین سؤز خواهید یافت.
الینده ساغر گل مفلسونک ایاغینه بنزر
یوزینده غازه ترگوندوزنک چراغینه بنزر
نظر که باغ جمالینه تو شدی چیقماقی یوخدور
بعینه اول رخ زیبا بهشت باغینه بنزر
گوزایچره مردمکی جای ویرمشم نه عجب کیم
منیم گیلودگی اول گلعذار داغینه بنزر
جدا بولوب سر زلفی یوزیندن اولدی پریشان
یوزیندن آیری دوشنک عاشقون دماغینه بنزر
آقاردی باش توکی واعظ نه ایش گلورداخی سندن
دماغ بوقو جا لوقدا سحر چراغینه بنزر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ساغر گل در دستت به پیالهٔ مفلس میماند.
بنگر که از باغ جمالت راه خروجی نیست. آن رخ زیبا بعینه به باغ بهشت میماند.
درون چشم مردمک را جا دادهام چه جای شگفت اگر آن گلچهره به بغض درون گلویم میماند.
سر گیسویت که از رویت جدا افتاده پریشان شد. کسی که از رویت جدا میافتد به حال و روز عاشق میماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.