گنجور

 
واعظ قزوینی

میکند لطفی، ز بیرحمی بسی خونخوار تر

میزند حرفی، ز خاموشی ولی هموار تر

مهربانیهای آن نا مهربان را دیده ام

نیست در گفتارش از دشنام بی آزار تر

دیده ام گلهای صحرای جهان را یک بیک

نیست از دست تهی دیگر گلی بیخارتر

همرهان آه حسرت در قفا وامانده اند

باری ای عمر سبک رو، میروی؛ هموارتر!

کار ما را، روشناس درگه حق کرده است

نیست ما را هیچکس از بیکسی غمخوار تر

گر بدش هم آید، آید؛ نیست از واعظ کسی

خام تر، بیمغزتر، بیشرم تر، بیعارتر!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode