گنجور

 
واعظ قزوینی

عهد شباب بگذشت، وقت شتاب گردید

نور نظر ز عینک، پا در رکاب گردید

دیگر چه گل توان چید از خویش وقت پیری؟

آب جوانی افتاد، گلشن خراب گردید!

چشمش اگر بروی بی آب و رویم افتد

خواهد ز شرم عکسم، آیینه آب گردید

از شور این دل تنگ، ای مدعی حذر کن

از جوشش تنوری عالم خراب گردید

از ناله حزینم تنها نسوخت واعظ

از آه آتشینم، آتش کباب گردید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode