گنجور

 
ترکی شیرازی

فلک به آل نبی ظلم بی حساب چرا؟

جفا و جور به اولاد آن جناب چرا؟

دمی که شاه شهیدان ز صدر زین افتاد

به حیرتم نشدی ای فلک! خراب چرا؟

چو آفتاب رخش شد عیان، زمشرق نی

بگو که سر نزد از مغرب آفتاب چرا؟

عزیز ساقی کوثر، به دشت کرب و بلا

برای جرعهٔ آبی دلش کباب چرا؟

شهی که آب جهان بود مهر مادر او

به دشت ماریه ممنوع شد ز آب چرا؟

نداده آب بر او شمر و، از ره کین کرد

برای کشتن او آنقدر شتاب چرا؟

به زیر سایهٔ چتر زر، ابن سعد لعین

در آفتاب تن شبل بو تراب چرا؟

به حلق تشنهٔ آن بی گناه شمر شریر

نریخت قطرهٔ آب از پی ثواب چرا؟

زدند آتش کین، چون به خیمه گاه حسین

نسوخت شعله اش این کهنه نه قباب چرا؟

جوان تازه خط شاه دین، علی اکبر

دو گیسویش بود از خون سر، خضاب چرا؟

پس از شهادت او زین العابدینش را

به گردنش غل و بر بازویش طناب چرا؟

سکینه چهرهٔ چون آفتاب رخسارش

ز ترس خصم، بود رنگ ماهتاب چرا؟

اگر نه شور حسینی است بر سر «ترکی»

ز نظم او شده گیتی، پر انقلاب چرا؟