گنجور

 
ترکی شیرازی

به نجف گذر کن ایا صبا تو زکربلا ز ره وفا

به علی بگو که شهید شد پسر عزیز تو از جفا

تو شه سریر فتوتی، در بحر جود و مروتی

ز نجف بیا تو به کربلا به حسین خود نظری نما

لب خشک و دیدهٔ پر زنم، نظرش بود به سوی حرم

که ز تیغ قاتل سنگ دل، سر او بریده شد از قفا

شده نخل قامت او نگون، رخ او ز خون شده لاله گون

تن او فتاده به بحر خون، سر او به ناوک نیزه ها

تن نازپرور اکبرش ، شده چاک چاک برابرش

ز بدن دو دست برادرش، شده از جفای خسان جدا

ز جفا سکینه یتیم شد، دل او ز غصه دو نیم شد

به دیار غم چو مقیم شد، به فغان کشید ز دل نوا

تو به بزم شام کن گذر، بنما به طشت طلا نظر

بنگر تو چوب یزید را به لب حسین خود آشنا

به خدا که «ترکی» خسته دل،به عزای سبط نبی مدام

نه عجب که خون جگر چکد ز دو دیده اش به غم و عزا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode