گنجور

 
ترکی شیرازی

چرا ز غصه شب و روز، زار زار نگریم؟

ز گردش فلک و، جور روزگار نگریم

بهار آل پیمبر ز جور چرخ خزان شد

چرا ز هر مژه چون ابر نوبهار نگریم؟

چرا چو نی، به شهیدان نینوا نخروشم؟

چرا به یاد قتیلان جان نثار نگریم؟

چرا چو بلبل شوریده روز و شب نسرایم؟

چرا ز داغ جوانان گل عذار نگریم؟

چرا برای حسین اشک غم ز دیده نبارم؟

به تشنه کامی آن شاه باوقار نگریم؟

بر آن قتیل که بی سر، به زیر خاک نهان شد

چرا به سر نکنم خاک و، آشکار نگریم؟

به سینه اش که گلدکوب شد ز سم ستوران

چرا به سینه زنان تا صف شمار نگریم؟

چرا به سر نزنم دست و، سینه چاک نسازم؟

به تشنه کامی عباس نامدار نگریم

به جای اشک چرا خون دل ز دیده نبازم؟

به سوگ قاسم بسته ز خون نگار نگریم

چرا ز غم ندهم جای طفل اشک به دامان؟

برای کودک معصوم شیرخوار نگریم

چرا ز دیده به رخ در شاهوار نریزم؟

به حال زینب آواره از دیار نگریم

چرا ز دل نکشم ناله و فغان ننمایم؟

به بی قراری کلثوم بی قرار نگریم

چرا چو شمع نسوزم؟ چرا سرشک نریزم؟

به روزگار سکینه که گشت تار نگریم

چرا به گوشه بیت الحزن، ز غم ننشینم

به حزن حضرت سجاد دل افگار نگریم

فراق نامهٔ «ترکی» چرا به خلق نخواهم؟

چرا ز خواندن این نظم آبدار نگریم؟