گنجور

 
طغرل احراری

غنچه را لعل لبت دلخون کند

سرو را نخل قدت واژون کند

لهجه لعل تو از خاک عدم

مرده صدساله را بیرون کند

آنچه سودای تو با من می‌کند

کی غم لیلیش با مجنون کند؟!

مرهم وصل تو دردم را دواست

لیک هجرانت غمم افزون کند

چشمت ار ماروت بیند بعد ازین

ترک تعلیم فن افسون کند

اشکم از هجر تو چون دریا شود

رفته‌رفته طعنه جیحون کند

نام تو روشن شود هرکس که او

فهم رمز طغرل محزون کند