گنجور

 
طغرای مشهدی

من نه ابرم، نه تو گل، بهر چه در باغ وصال

چون زمین تر شود از گریه من، خنده کنی

چون روی پیشتر از موسم گل رو به چمن

بی نیازش ز گل موسم آینده کنی

من و آن لعل روان بخش که از یک سخنش

دل اگر مرده صدساله بود، زنده کنی

بس که خوب است سراپای تنت چون خورشید

بدنما گر بود آیینه، خوشاینده کنی