گنجور

 
طغرای مشهدی

گرد کلفت بس که می ریزد مرا بر تن غبار

بر رخ آیینه می پاشد ز عکس من غبار

خاکساران را چو رانی از درت، خنجر مکش

می شود از باد دامن، عازم رفتن غبار

بس که پر گرد ملالم، گر زنی دستی به من

ریزدم از هر بن مو همچو پرویزن غبار