عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۱۹
اگر بر سر مرد زد در نبرد
سرو قامتش بر زمین پخچ کرد

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۰
ز بس کش بخاک اندرون گنج بود
ازو خاک پی خسته (خوسته) را رنج بود

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۱
ز بس کینه جوی و دژ آهنگ بود
فراخای گیتی برو تنگ بود

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۲
ز دریا بخشکی برون آمدند
ز بر بر سوی زیفنون آمدند

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۳
سلیسون شه فرّخ اخترش بود
فلقراط شه را برادرش بود

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۴
چو از راستی بگذری خم بود
چه مردی بود کز زنی کم بود

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۵
نگاری کزو بت نمونه شود
بیارایی او را چگونه شود

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۶
ز گرمی بر آن کوکبه بانگ زد
که آن بانگ تب لرزه بر مانگ زد

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۷
پریچهرگان رزم را دلپسند
بپولاد پوشیده چینی پرند

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۸
سزد ار چه او نیز تکبر کند
که شه نیکویی با کسندر کند

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۲۹
همه نام کینشان بپرخاش مرد
دل جنگجوی و بسیج نبرد
همی توختند و همی تاختند
همی سوختند و همی ساختند

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۰
به فرزند باقیست کام پدر
به فرزند زنده ست نام پدر
نه من کمتر از اندر وسم بمهر
نه هارو و نه نیز عذرا بچهر

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۱
به افرنجه افراطن نامدار
یکی پادشاهی بدی کامکار

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۲
سخن مر سری را کند تاجدار
سری را کند هم سخن چاه دار

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۳
چو میروک را بال گردد هزار
برآرد پر از گردش روزگار
بکاوید کالاش را سر بسر
که داند که چه یافت زرّو گهر
برآرندۀ گرد گردان سپهر
[...]

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۴
که فرخ منوس آن شه دادگر
که بد پادشاه جهان سریسر
جدا ماند بیچاره از تاج و تخت
بدرویشی افتاد و شد شور بخت
سر تخت بختش برآمد بماه
[...]

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۵
دمان همچنان کشتی مارسار
که لرزان بود مانده اندر سنار

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۶
یکی پادشا بود در نیمروز
که از داد دیدی بزرگی و روز
بگنج اندرش ساخته خواسته
بجنگ اندرش لشکر آراسته

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۷
ترا هست محشر رسول حجاز
دهنده بپول چنیوت جواز

عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر متقارب » شمارهٔ ۳۸
فرو کوفتند آن بتان را بگزر
نه شان رنگ ماند و نه فرّ و نه برز
