ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۵
چون آتش و آب گر نشستی در میغ
هم دست اجل بر تو کشد ناگه تیغ
رو چاره کار خویشتن کن امروز
ز آن پیش که گویند که بیچاره دریغ

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۶
از کوی تو دلفکار رفتیم دریغ
با ناله زار زار رفتیم دریغ
نادیده جمال یار رفتیم دریغ
نومید ازین دیار رفتیم دریغ

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۷
ای حکم ترا مطیع از قاف بقاف
وی جمله شهانرا سر کوی تو مطاف
با همچو توئی روا بود همچو منی
پیوسته دوان در طلب قدر کفاف

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۸
بگذر به چمن موسم گل جام به کف
تا رخ نهد آفتاب عیشت به شرف
بنگر تو به نرگس ار ندیدی که بود
پیرامن آفتاب پروین زده صف

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۹
روی تو فروغ آفتابست بلطف
یا عکس گل تازه در آبست بلطف
برگرد بناگوش تو خوشبو عرقت
چون بر سمن افشانده گلابست بلطف

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۰
کنجی ورفاغی و فراغی از خلق
حاصل کن و بگذر ز سر اطلس و دلق
از آب قناعت ار برای غسلی
آتش کند از تو دفع چون روغن طلق

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۱
فریاد ز ناوک جگر دوز فراق
و ز آتش جانگداز دلسوز فراق
چون زلف تو کو شبی دراز ای دلبر
تا با تو کنم شکایت روز فراق

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۲
شب تیره و صبح گشته روشن زافق
چون عارض دلدار ز پیروزه تتق
دریاب صبوح را و نومید مباش
کافزون ز شمارست بدادار طرق

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۳
ای در سر تو فتاده سودای عراق
بد بود که افتاد تو را رای عراق
تو تا ز خراسان شده ای بر دم تو
کس می نزند دم به جز از نای عراق

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۴
ای ریخته از شرم کفت ابر عرق
بر جمله جهان جسته بهر کار سبق
در مسند سروری و صدری ننشست
هرگز چو تو سرور گهر بخش بحق

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۵
این گنبد سبز از شفق مرجان رنگ
دانی بچه ماند ایدل با فرهنگ
طاسیست زمردین مرصع بعقیق
جامیست جهان نما پر از باده و بنگ

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۶
با جمله هنروران بکین است فلک
وز خلق زمانه بهگزینست فلک
من زاهل هنروین بر او عیب تمام
آری چه توان کرد چنین است فلک

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۷
چون خواجه بشد چه نام باقی و چه ننگ
چون ماند بوارثان چه یاقوت و چه سنگ
باز آمدنت نیست بمقصود شتاب
روزی دو که در جهانت افتاد درنگ

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۸
دلدار من ار سر بفرازد چون چنگ
کار من دلخسته بسازد چون چنگ
هر چند همی زند قضا همچو دفم
روزی باشد که مینوازد چون چنگ

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۹
مائیم و می روح فزا چون دم مشک
لیکن بر اهل عصر چه مشک و چه پشک
در پای عوام کشته گشتند خواص
آتش چو در افتاد نه تر ماند و نه خشک

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۰
ای پیکر تو گنج روان همه فضل
عقل تو مرا داده نشان همه فضل
هر نکته ز تو عالم جانی همه لطف
هر یکسر موی تو جهان همه فضل

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۱
دی شاه بتان سوار اسبی چون پیل
میکرد به هر گوشه چو فرزین تحویل
خورشید پیاده در رکابش میرفت
میکرد رخ خاک به خدمت تقبیل

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۲
با نیک و بد زمانه در ساز ایدل
وز دشمن خویش دوست بر ساز ایدل
خواهی که شود منظر تو روضه قدس
از خار مغیلان گل تر ساز ایدل

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۳
ز ابروی تو و روی تو در ملک جمال
حالی عجب افتاد و چگویم که چه حال
دیدند ز روی و ابرویت خلق جهان
یک غره مه که باشد او را دو هلال

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۴
تا غالیهگون خالِ مهِ مهر گسل
پروانهصفت فتاد بر شمع چِگِل
در دیده و دل جای گرفتهست چنانک
در دیده سواد است و سویدا در دل
