گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

هر چند که عمرم نه بسامان گذرد

سهلست که عاقبت بهر سان گذرد

چون در دل من شادی و غم هر دو یکیست

دشوار زما نه بر من آسان گذرد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

هم سهم سعادت بهدف باز رسید

هم لؤلؤ لالا بصدف باز رسید

دل جست و ز جان مژده نوروزی خواست

چون شمس بخانه شرف باز رسید

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

هر چیز کزو هستی تو پیدا شد

هم اوست که گه خامش و گه گویا شد

چون آب که شد ابر و ز دریا برخاست

شد قطره و قطره باز با دریا شد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

غریب اگر چه وزیر شه جهان باشد

همیشه میل دلش سوی خانمان باشد

اگر چه ساعد شاهان بود نشیمن باز

ولی بکام دل باز آشیان باشد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۹

 

خواهی که خدا کار نکو با تو کند

ارواح ملایک همه رو با تو کند

یا هر چه رضای او در آن نیست مکن

یا راضی شو بهر چه او با تو کند

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

ای از گل تر روی تو آراسته تر

وز سرو سهی قد تو پیراسته تر

گر ماه دو هفته رو بروی تو کنند

از رشک تو هر روز شود کاسته تر

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

ای گردنم از ساعد تو طوق پذیر

بر دست من از زلف تو بادا زنجیر

با سکه حیدری توئی خوش پسرا

وز طوق و ززنجیر مرا نیست گزیر

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

آمد سخنم بلطف چون جانش دار

ور خود همه کفرست چو ایمانش دار

در خلوت خاص خود بپرورده امش

زنهار که از عوام پنهانش دار

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

از بس که رسید از رخ و از غمزه یار

بر لاله و نرگس ستم ایام بهار

هم دود دل لاله رخش را بگرفت

هم غمزه او گشت چو نرگس بیمار

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۴

 

از حق بود انچ هست بر مومن و گبر

روشن شود این نکته ترا نیز بصبر

از ابر جدا همی شود قطره ولیک

چون در نگری یکی بود قطره و ابر

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۵

 

ایدل غم نا آمده زنهار مخور

وانغم که گذشت از تو هم زو بگذر

سر رشته وقت خویش از دست مده

کینست و جزین نیست جهان هیچ دگر

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

ای دل اگرت مال شد از دست بدر

باکی نبود چو می‌رود عمر به سر

گیرم به زر و نقره چو قارون شده‌ای

چون عمر نباشد چه کنی نقره و زر

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

ای از فلکت سهم سعادت شده تیر

وی از قلمت فایده ها یافته تیر

از حکم تو هر که سرکشد خوشه صفت

هر موی که روید از تنش باشد تیر

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

از خنده رعد و گریه ابر بهار

وقتست جهانرا که شود چون رخ یار

سردی مکن ایباد بهاری بگذار

تا لاله و کل بشکفد از خاره و خار

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

ایساقی شکر لب طوطی گفتار

گرمی نبود گرد ز شهدانه برار

تا حکم فان لم تجدوا مائا را

باشی بطریق عقل فرمانبردار

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

انکس که لبت کرد بشنگرف نگار

بر سطح مهت خطی نوشت از زنگار

بهر دهن چو نقطه موهومت

گشتیم بسی بگرد سر چون پرگار

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

بنگر بفروغ شمع وانطلعت و چهر

اندوده بدود آتشین روی سپهر

در سیم وزرش نیک نگه میکردم

ماننده ماه بود و در سایه مهر

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

من برکشم این پیرهن زهد ز سر

پس در کشمت همچو قبا تنگ ببر

آیم چو کلاه بر سر اندر ره عشق

گر دست در ارم بمیانت چو کمر

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

چون چشم گشاد نرگس از خواب خمار

مستانه همیگفت که رو باده بیار

تا سینی سیمین مسدس بینی

بروی قدحی مدور از زر عیار

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

هنگام سپیده دم گل سیب نگر

ز آب بقمش نقطه ز ده باد سحر

گوئی رخ نازک دلارام منست

افشانده بر او دیده من خون جگر

ابن یمین
 
 
۱
۸۶
۸۷
۸۸
۸۹
۹۰
۱۰۵