ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۵
آن دم که خم عشق بجوش آمده بود
جان از سر مستی بخروش آمده بود
روزیکه بما کاسه می میدادند
از هر طرفی صدای نوش آمده بود

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۶
چشمم چو بر آن رسته دندان افتاد
از دیده من گوهر غلطان افتاد
دندانش بقطره های شبنم ماند
کاندر دهن غنچه خندان افتاد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۷
چون سرو سهی قد تو پیراسته شد
چون لاله بعنبر رخت آراسته شد
از بس که دلم فکر میانت میکرد
از فکرت باریک دلم کاسته شد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۸
خورشید نماز شام چون روی تو دید
کرد از تو حجاب و روی در پرده کشید
او را چو برانگونه شفق دید که رفت
از چشم شفق در غم او خون بچکید

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۹
خوش باش که جز تو دگری نیست پدید
وز آخرت الا خبری نیست پدید
امروز تمتعی ز دنیا بردار
کز حالت فردا اثری نیست پدید

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۰
خطش رقم غالیه بر ماه کشید
چشم بد از و دور که دلخواه کشید
نی نی غلطم زنک بر آئینه نشست
از بس که دل خسته من آه کشید

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۱
خصمت که عناد با تو آغاز کند
چون کوف بود که قصد شهباز کند
آندم که بلندی طلبد دانی چیست
مورست که جان در سر پرواز کند

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۲
خوشتر ز لب آن بت چین نوش که دید
نازکتر از انحلقه آن گوش که دید
پوشد کله اطلس و خوبش آید
زیباتر از آن ماه کله پوش که دید

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۳
دل خون شد و فریادرسی راست نکرد
خوشتر ز غمت همنفسی راست نکرد
انزلف تو بر فرق سر ایمشک تتار
فرقیست که جز شانه کسی راست نکرد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۴
در هجر تو از من اثر وعین نماند
کی وصل تو بینم چو مرا عین نماند
زین بیش ببود عین ما را دمعی
اکنون ز غم تو دمع را عین نماند

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۵
در حال که جانان برم آید برود
و اندر پی آن رخ نماید برود
زان گریه کنم چو ابر کانماه چو برق
حالی که نقاب وا گشاید برود

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۶
دلبر شب دوش چون ز رخ پرده گشود
مه کرد طلوع و نور بر نور فزود
ماهش برهی نمود تا حاضر بود
چون ماه برفت او برهی ماه نمود

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۷
دلبر بجفا ممتحنم میدارد
آزرده دل و خسته تنم میدارد
بیخویشتنی من بگویم کز چیست
زانست که بیخویشتنم میدارد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۸
روشن شود آنرا که هدایت باشد
کین دور وجود بینهایت باشد
در دایره هر نقطه که غایت گیری
شاید که همان نقطه بدایت باشد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۹
پندم بشنو که هر که این پند شنود
شد حاصل عمر او بگیتی همه سود
هم زنگ غم از آینه دل بزدود
هم گوی مراد از همه اقران بربود

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۰
ز اندیشه هر چه وصف مالی دارد
دل ابن یمین همیشه خالی دارد
خود رفت هر آنچه رفت و نا امده است
خرم دل انکه ذوق و حالی دارد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۱
شاها ز منت گرچه نمیآید یاد
روزی کرمت هم دهدم آخر یاد
تا عالم فانی بود از آتش و آب
وز خاک وز باد دولتت باقی باد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۲
گردون نفسی بکار من دور نکرد
یکدم نگذشت تا دو صد جور نکرد
ان سعی که در هلاک من کرد بظلم
حقا که اسد بکشتن ثور نکرد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۳
گر دلبر ما غمخور ما خواهد بود
درد دل ما عین دوا خواهد بود
جانان بعیادت ار قدم رنجه کند
بیماری ما به ز شفا خواهد بود

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۴
گر دوست بکام در کنارم باشد
با نیک و بد جهان چکارم باشد
در عشق وی آبروی من هیچ نماند
ور ماند ز چشم اشکبارم باشد
