سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۰
یک چند در اسلام فرس تاختهایم
یک چند به کفر و کافری ساختهایم
چون قاعدهٔ عشق تو بشناختهایم
از کفر به اسلام نپرداختهایم

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۱
راحت همه از غمی برانداختهایم
در بوتهٔ روزگار بگداختهایم
کاری نو چو کار عاقلان ساختهایم
نقدی به امید نسیه در باختهایم

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۲
از دیده درم خرید روی تو شدیم
وز گوش غلام های و هوی تو شدیم
بی روی تو بر مثال روی تو شدیم
بازیچهٔ کودکان کوی تو شدیم

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۳
ما شربت هجر تو چشیدیم و شدیم
هجران تو بر وصل گزیدیم و شدیم
در جستن وصل تو ز نایافتنت
دل رفت و طمع ز جان بریدیم و شدیم

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۴
زان یک نظر نهان که ما دزدیدیم
دور از تو هزار درد و محنت دیدیم
اندر هوست پردهٔ خود بدریدیم
تو عشوه فروختی و ما بخریدیم

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۵
کاری که نه با تو بینظام انگاریم
صبحی که نه با تو، وقت شام انگاریم
نادیدن تو هوای کام انگاریم
بی تو همه خرمی حرام انگاریم

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۶
تا ظن نبری که از تو آگاهتریم
ما از تو به صد دقیقه گمراهتریم
هر چند به کار خویش روباهتریم
از دامن دوست دست کوتاهتریم

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۷
مانندهٔ باد اگر چه بیپا و سریم
پیوسته چو آتش ره بالا سپریم
زان پیش که رخت ما سوی خاک کشند
ما خاک فروشیم و بدان آب خوریم

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۸
با خوی بد تو گرچه در پرخاشیم
باری به غمت به گرد عالم فاشیم
چون نزد تو ما ز جملهٔ اوباشیم
سودای تو میپزیم و خوش میباشیم

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۹
ای روی تو پاکیزهتر از کف کلیم
آنرا مانی که کرد احمد به دو نیم
تا آن رخ یوسفی به ما بنمودی
ما بر سر آتشیم چون ابراهیم

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۰
قائم به خودی از آن شب و روز مقیم
بیمت ز سمومست و امیدت به نسیم
با ما نه ز آب و آتشت باشد بیم
چون سایه شدی ترا چه جیحون چه جحیم

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۱
قلاشانیم و لاابالی حالیم
فتنهشدگان چشم و زلف و خالیم
جان داده فدای رطل مالامالیم
روشن بخوریم و تیره بر سر مالیم

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۲
هستیم ز بندگیت ما شاد ای جان
زیرا که شدیم از همه آزاد ای جان
گر به شودی ز ما ترا نا شادی
خون دل من مبارکت باد ای جان

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۳
اکنون که ز دونی ای جهان گذران
استام ز زر همی زنی بهر خران
از ننگ تو ای مزین بیخبران
منصور سعید رست وای دگران

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۴
عقلی که خلاف تو گزیدن نتوان
دینی که ز شرط تو بریدن نتوان
وهمی که به ذات تو رسیدن نتوان
دهری که ز دام تو رهیدن نتوان

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۵
یک شب غم هجران تو ای جان جهان
با هشت زبان بگفتم ای کاهش جان
موسوم همه جان شد آن راز جهان
با هشت زبان راز نماند پنهان

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۶
گه سوی من آیی از لطیفی پویان
گه عهد شکن شوی چو رشوت جویان
گه برگردی ستیزهٔ بدگویان
این درنخورد ز فعل نیکورویان

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۷
آزار ترا گرچه نهادم گردن
غم خورد مرا غمم نخواهی خوردن
از محتشمی نیست مرا آزردن
تو محتشمی مرا چه باید کردن

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۸
اندر دریا نهنگ باید بودن
واندر صحرا پلنگ باید بودن
مردانه و مرد رنگ باید بودن
ورنه به هزار ننگ باید بودن

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۹
در بند بلای آن بت کش بودن
صد بار بتر زان که در آتش بودن
اکنون که فریضهست بلاکش بودن
خوش باید بود وقت ناخوش بودن
