گنجور

 
 
 
سنایی

راحت همه از غمی برانداخته‌ایم

در بوتهٔ روزگار بگداخته‌ایم

کاری نو چو کار عاقلان ساخته‌ایم

نقدی به امید نسیه در باخته‌ایم

میرداماد

مائیم که با فقر و فنا ساخته ایم

در ملک عدم مرکب جان تاخته ایم

از دولت سودای تو بی منت مرگ

خود را ز خودی خویش پرداخته ایم

مشتاق اصفهانی

با فقر ز دنیا نه عبث ساخته‌ایم

وز کشور دولتش برون تاخته‌ایم

کین سنگ غلط کرده ز گوهر در خاک

برداشته‌ایم و باز انداخته‌ایم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه