گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۰

 

ای آصف این زمانه از خاطر پاک

همچون ز سلیمان ز تو شد دیو هلاک

ای همچو فرشته اندری عالم خاک

آثار تو و شخص تو دور از ادراک

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۱

 

زین پیش به شبهای سیاه شبه‌ناک

خورشید همی نمودی از عارض پاک

امروز به عارضت همی گوید خاک

ای روز زمانه «انعم الله مساک»

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۲

 

ناید به کف آن زلف سمن مال به مال

نی رقص کند بر آن رخان خال به خال

ای چون گل نو که بینمت سال به سال

گردنده چو روزگاری از حال به حال

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۳

 

هر چند شدم ز عشق تو خوار و خجل

در عشق به جز درد ندارم حاصل

از تو نکنم شکایت ای شمع چگل

کین رنج مرا هم از دل آمد بر دل

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۴

 

ای عهد تو عهد دوستان سر پل

از وصل تو هجر خیزد از عز تو دل

پر مشغله و میان تهی همچو دهل

ای یک شبه همچو شمع و یک روزه چو گل

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۵

 

از گفتهٔ بد گوی تو چون هر عاقل

در کوشش خصم تو چو هر بی‌حاصل

خالی نکنم تا ننهندم در گل

سودای تو از دماغ و مهر تو ز دل

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۶

 

با چهرهٔ آن نگار خندان ای گل

بیرون نبری زیره به کرمان ای گل

بیهوده تن خویش مرنجان ای گل

هان چاک مزن بر به گریبان ای گل

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۷

 

ای عمر عزیز داده بر باد ز جهل

وز بی‌خبری کار اجل داشته سهل

اسباب دوصد ساله سگالنده ز پیش

نایافته از زمانه یک ساعت مهل

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۸

 

در عشق تو خفته همچو ابروی توام

زخمم چه زنی نه مرد بازوی توام

در خشم شدی که گفتمت ترک منی؟

بگذاشتم این حدیث، هندوی توام

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۹

 

از روی عتاب اگر چه گویی سردم

در صف بلا گرچه دهی ناوردم

روزی اگر از وفای تو برگردم

در مذهب و راه عاشقی نامردم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۰

 

بسیار ز عاشقیت غمها خوردم

در هجر بسی شب که به روز آوردم

رنج دل و خون دیده حاصل کردم

گر جان برم از دست تو مرد مردم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۱

 

بر دل ز غم فراق داغی دارم

در یافتن کام فراغی دارم

با این همه پر نفس دماغی دارم

بر رهگذر باد چراغی دارم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۲

 

هر بار ز دیده از تو در تیمارم

تا بهره ز دیدار تو چون بردارم

ای یار چو ماه اگر دهی دیدارم

چون چرخ هزار دیده در وی دارم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۳

 

هر روز به درد از تو نویدی دارم

بر تهمت عود خشک بیدی دارم

نومید مکن مرا و رخ برمفروز

کاخر به تو جز درد امیدی دارم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۴

 

نامت پس ازین یارا به اسم دارم

نوشت پس ازین چو نیش کژدم دارم

چون مار سرم بکوب ارت دم دارم

از سگ بترم اگر به مردم دارم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۵

 

در خوابگه از دل شب آتش بیزم

چون خاکستر به روز ز آتش خیزم

هر گه که کند عشق تو آتش تیزم

چون شمع ز درد بر سر آتش ریزم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۶

 

چون در غم آن نگار سرکش باشم

آب انگارم گرچه در آتش باشم

چون من به مراد آن پریوش باشم

گر قصد به کشتنم کند خوش باشم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۷

 

گفتم خود را ز خس نگهدار ای چشم

خود را و مرا به درد مسپار ای چشم

واکنون که به دیده در زدی خار ای چشم

تا جانت برآید اشک می بار ای چشم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۸

 

افسرده شد از دم دهانم دم چشم

بر ناخن من گیا دمید از نم چشم

چشمم ز پی دیدن روی تو بود

بی روی تو گر چشم نباشد کم چشم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۹

 

گر با فلکم کنی برابر بیشم

عالم همه یک ذره نیرزد پیشم

هرگز نمرم ز مرگ از آن نندیشم

کز گوهر خود ملایکت را خویشم

سنایی
 
 
۱
۴۱
۴۲
۴۳
۴۴
۴۵
۹۱