سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰
ای عالم علم پیشگاه تو برفت
ای دین محمدی پناه تو برفت
ای چرخ فرو گسل که ماه تو برفت
در حجلهرو ای سخن که شاه تو برفت

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱
رازی که سر زلف تو با باد بگفت
خود باد کجا تواند آن راز نهفت
یک ره که سر زلف ترا باد بسفت
بس گل که ز دست باد میباید رفت

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲
چون دید مرا رخانش چون گل بشکفت
آن دیدهٔ نیمخوابش از شرم بخفت
گفتا که مخور غم که شوی با ما جفت
قربان چنان لب که چنان داند گفت

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳
افلاک به تیر عشق بتوانم سفت
و آفاق به باد هجر بتوانم رفت
در عشق چنان شدم که بتوانم گفت
کاندر یک چشم پشه بتوانم خفت

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴
تا کی باشم با غم هجران تو جفت
زرقیست حدیثان تو پیدا و نهفت
چون از تو نخواهدم گل و مل بشکفت
دست از تو بشستم و به ترک تو گفت

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵
در خاک بجستمت چو خور یافتمت
بسیار عزیزتر ز زر یافتمت
جایی اگر امروز خبر یافتمت
جان تو که نیک عشوه گر یافتمت

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶
ای دیدهٔ روشن سنایی ز غمت
تاریک شد این دو روشنایی ز غمت
با این همه یک ساعت و یک لحظه مباد
این جان و دل مرا جدایی ز غمت

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۷
از ظلمت چون گرفته ما هم ز غمت
چون آتش و خون شد اشک و آهم ز غمت
از بس که شب و روز بکاهم ز غمت
از زردی رخ چو برگ کاهم ز غمت

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۸
دل خسته و زار و ناتوانم ز غمت
خونابه ز دیده میبرانم ز غمت
هر چند به لب رسیده جانم ز غمت
غمگین مانم چو باز مانم ز غمت

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۹
هر چند دلم بیش کشد بار غمت
گویی که بود شیفتهتر بر ستمت
گفتی کم من گیر نگیرد هرگز
آن دل که کم خویش گرفتست کمت

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۰
سرو چمنی یاد نیاید ز منت
شد پست چو من سرو بسی در چمنت
خورشید همه ز کوه آید بر اوج
وان من مسکین ز ره پیرهنت

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۱
زین رفتن جان ربای درد افزایت
چون سازم و چون کنم پشیمان رایت
برخیزم و در وداع هجر آرایت
بندی سازم ز دست خود بر پایت

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲
آتش در زن ز کبریا در کویت
تا ره نبرد هیچ فضولی سویت
آن روی نکو ز ما بپوش از مویت
زیرا که به ما دریغ باشد رویت

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳
هستی تو سزای این و صد چندین رنج
تا با تو که گفت کین همه بر خود سنج
از جستن و خواستن برآسای و مباش
آرام گزین که خفتهای بر سر گنج

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴
اندر همه عمر من بسی وقت صبوح
آمد بر من خیال آن راحت روح
پرسید ز من که چون شدی تو مجروح
گفتم ز وصال تو همین بود فتوح

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵
هر جاه ترا بلندی جوزا باد
درگاه ترا سیاست دریا باد
رای تو ز روشنی فلک سیما باد
خورشید سعادت تو بر بالا باد

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶
ای شاخ تو اقبال و خرد بارت باد
در عالم عقل و روح بازارت باد
نام پدرت عاقبت کارت باد
کارت چو رخ و سرت چو دستارت باد

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۷
گوشت سوی عاقلان غافلوش باد
چشمت سوی صوفیان دردی کش باد
بی روی تو آب دیدهها آتش باد
بی وصل تو روز نیک را شب خوش باد

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۸
زلفینانت همیشه خم در خم باد
واندوهانت همیشه دم در دم باد
شادان به غم منی غمم بر غم باد
عشقی که به صد بلا کم آید کم باد

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹
نور بصرم خاک قدمهای تو باد
آرام دلم زلف به خمهای تو باد
در عشق داد من ستمهای تو باد
جانی دارم فدای غمهای تو باد
