سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰
گیرم که چو گل همه نکویی با تست
چون بلبل راه خوبگویی با تست
چون آینه خوی عیب جویی با تست
چه سود که شیمت دورویی با تست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱
محراب جهان جمال رخسارهٔ تست
سلطان فلک اسیر و بیچارهٔ تست
شور و شر و شرک و زهد و توحید و یقین
در گوشهٔ چشمهای خونخوارهٔ تست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲
امروز ببر زانچه ترا پیوندست
کانها همه بر جان تو فردا بندست
سودی طلب از عمر که سرمایهٔ عمر
روزی چندست و کس نداند چندست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳
بر من فلک ار دست جفا گستردست
شاید که بسی وفا و خوبی کردست
امروز به محنتم از آن از سر و دست
تا درد همان خورد که صافی خوردست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴
تا جان مرا بادهٔ مهرت سودست
جان و دلم از رنج غمت ناسودست
گر باده به گوهر اصل شادی بودست
پس چونکه ز بادهٔ تو رنج افزودست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵
در دام تو هر کس که گرفتارترست
در چشم تو ای جان جهان خوارترست
وان دل که ترا به جان خریدار ترست
ای دوست به اتفاق غمخوار ترست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶
مژگان و لبش عذر و عذابی دگرست
وز کبر و ز لطف آتش و آبی دگرست
بیشک داند آنکه خردمند بود
کان آفت آب آفتاب دگرست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷
هر خوش پسری را حرکات دگرست
واندر لب هر یکی حیات دگرست
گویند مزاج مرگ دارد هجران
هجر پسران خوش ممات دگرست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸
هر روز مرا با تو نیازی دگرست
با دو لب نوشین تو رازی دگرست
هر روز ترا طریق و سازی دگرست
جنگی دگر و عتاب و نازی دگرست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹
در شهر هر آنکسی که او مشهورست
دانم که ز درد پای تو رنجورست
هستی به معانی تو جهانی دیگر
پایی که جهانی نکشد معذورست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰
غم خوردن این جهان فانی، هوس است
از هستی ما به نیستی، یک نفَس است
نیکویی کن اگر ترا دسترس است
کاین عالم، یادگار بسیار کس است

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱
در دیدهٔ کبر کبریای تو بسست
در کیسهٔ فقر کیمیای تو بسست
کوران هزار ساله را در ره عشق
یک ذره ز گرد توتیای تو بسست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲
گر گویم جان فدا کنم جان نفسست
گر گویم دل فدا کنم دل هوسست
گر ملک فدا کنم همان ملک خسست
کی برتر ازین سه بنده را دست رسست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳
تا این دل من همیشه عشق اندیشست
هر روز مرا تازه بلایی پیش ست
عیبم مکنید اگر دل من ریشست
کز عشق مراد خانه ویران بیشست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴
زین روی که راه عشق راهی تنگست
نه بر خودمان صلح و نه بر کس جنگست
میباید می چه جای نام و ننگست
کاندر ره عشق کفر و دین همرنگست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵
ار نیست دهان فزونت ار هست کمست
گویی به مثل وجودش اندر عدمست
درد است و دواست هم شفا و المست
گویی ملک الموت و مسیحا بهمست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶
تنگی دهن یار ز اندیشه کمست
اندیشهٔ ما برون هستی ستمست
گر هست به نیستی چرا متهمست
ار نیست فزونشدست ور هست کمست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷
هر روز مرا ز عشق جان انجامت
جانیست وظیفه از دو تا بدامت
یک جان دو شود چو یابم از انعامت
از دو لب تو چهار حرف از نامت

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸
آنجا که سر تیغ ترا یافتن ست
جان را سوی او به عشق بشتافتن ست
زان تیغ اگر چه روی برتافتن ست
یک جان دادن هزار جان یافتنست

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۹
آنم که مرا نه دل نه جان و نه تنست
بر من ز من از صفات هستی بدنست
تا ظن نبری که هستی من ز منست
آن سایه ز من نیست که از پیرهنست
