گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سوزنی سمرقندی

خسرو سیارگان بیرون شد از برج حمل

برج تو از فر خسرو یافت مقدار و محل

مال و گنج گاه قسمت کرد بر سهل و جبل

بست بستان را از گوهرهای گوناگون جلل

از جواهر شد مرصع باغ و بستان زین قبل

سخت بی همتا و نادر باشد از روی مثل

خسرو اندر آسمان وینجا پدید از وی عمل

همچو اینجا صاحب و اقبال او بر آسمان

بوی زلف دلربایان باد بر صحرا وزید

همچو خط جانفزا دمید از خاک خوید

آب چشم ابر عاشق وار بر بستان چکید

همچو روی نیکوان در بوستان گل بشکفید

بلبل اندر بوستان شد مست ناخورده نبید

مست وار از عشق گل دستان و الحان برکشید

از پس پیری جوانی در جهان آید پدید

گوئی از اقبال صاحب همچو جنت شد جهان

باغ و بستان از در دیدار شد دیدار کن

کار عشرت ساز و کار دیگر اندر کار کن

لهو و شادی و نشاط و خرمی بسیار کن

با بتان و گلرخان آهنگ زی گلزار کن

عیش را تدبیر ساز و لهو را هنجار کن

عندلیب خفته را از خواب خوش بیدار کن

بستن با عندلیب چابک الحان یار کن

مدح صدر دین و دنیا صاحب عادل بخوان

صاحب عادل که ظلم اندر گداز از عدل او

بر دل ظالم نهد مظلوم گاز از عدل او

رسم و آئین عمر شد تازه باز از عدل او

جفت گردد در رمه گرگ و نهاز از عدل او

بر سر شاهین و در بازوی باز از عدل او

میکند کبک و کبوتر جای باز از عدل او

می کند از صعوه شهباز احتراز از عدل او

سازد اندر جنگل شهباز صعوه آشیان

آن خداوندی که از بخت جوان و رای پیر

ملک را بر ملک داران از قلم دارد چو تیر

از چنو دستاربندی بی عدیل و بی نظیر

نیست الحق تاجدار ملک تورانرا گزیر

از صریر کلک صدر و فر فرخنده ضمیر

فرخ و میمون بود بر پادشا تاج و سریر

پادشاهی را که باشد صاحب عادل وزیر

گردد از اقبال صاحب پادشا صاحبقران

ای ندیده چشم دولت چون تو صاحبدولتی

هرکه بیند روی تو زان پس نبیند محنتی

نیست در گیتی چو تو صدر مبارک طلعتی

نیست بر روی زمین مثل تو گردون همتی

از خلایق نیست چون تو نیک خلق و سیرتی

معنئی تو از جهان و دیگران چون صورتی

هستی از ایزد تعالی بندگانرا نعمتی

شکر گویم از تو تا بر ما بمانی جاودان

هرکه خواهد کز شرف بر آسمان پهلو زند

چنگ در فتراک صاحبدولتی چون تو زند

وانکه یک گام از خط فرمان تو یکسو زند

چرخ نگذارد مران یک گام را تا دو زند

دهر بر اعدای تو تیغ از دل و بازو زند

دهر چون تیغع از دل و بازو زند نیکو زند

وانکه در حکم تو بنهد گردن و زانو زند

مرکب دولت درآرد بخت نیکش زیر ران

ای همه دنیا باقبال تو شادان شاد باش

دین قوی بنیاد شد از تو قوی بنیاد باش

عالم از داد تو آبادان شود باداد باش

عالم آبادان کن و در عالم آباد باش

خلق هست از تو بآزادی ز غم آزاد باش

عام مسگین را بباب داد دادن داد باش

مر عروس دولت جاوید را داماد باش

وز سبکباری رعیت ساز کابین گران

تا جهان باشد جهان بادا بکام و رأی تو

ملک در فرمان کلک مملکت آرای تو

سرمه چشم بزرگان باد خاک پای تو

وز بزرگان هیچکس ننشیند اندر جای تو

باد در حفظ ملک دین تو و دنیای تو

دولت و اقبال باد این بنده آن مولای تو

همچو گردون سبز بادا فرق گردون سای تو

وز بد گردون تن و جان تو بادا در امان