گنجور

 
سوزنی سمرقندی

نوشد بجهان جهان دیگر

چرخ دگر و زمان دیگر

زان نقش شد ارسلان سلیمان

آمد نقش ارسلان دیگر

سالار صف سپاه دین آنک

هست از شرف آسمان دیگر

تاج الامرا حسن کز احسان

بحر دگر است و کان دیگر

آن شیردلی که همچنو نیست

در خلخ پهلوان دیگر

میری که سپهر پیر ناورد

زیباتر از او جوان دیگر

در روز مصاف رایت اوست

چون رایت کاویان دیگر

از مردی او زنند مردان

هر روزی داستان دیگر

میدان صف مبارزت را

پندارد بوستان دیگر

دردی بسر بنفشه گون تیغ

کار و گل و ارغوان دیگر

هر روز کند به نیکنامی

فعل و ره و رسم و سان دیگر

نخشب بجمال او شد امروز

از بعد جنان جنان دیگر

جز سایه عدل او بنخشب

کو جایگه امان دیگر

نام پدر و نیا بنگذاشت

ضایع بکف کسان دیگر

وین حشمت خاندان خود را

نفکند بخاندان دیگر

ای همچو پدر بروز هیجا

شیر یله ژیان دیگر

بعد از ملکی که جان ستاند

شمشیر تو جان ستان دیگر

در ملک شهنشهی که ندهند

در دهر چنو نشان دیگر

تیغ تو بس است پاسبانش

بی منت پاسبان دیگر

صفی که زیک کران بحیله

دیدن نتوان کران دیگر

تنها شکنی چو حمله کردی

بی زحمت همعنان دیگر

رمح تو زبس صواب زخمی

سنبد بسنان سنان دیگر

جز حلق مخالفان نشاید

مرتیغ ترا فسان دیگر

برنده خدنگ تست بیجان

هر روز بقصد جان دیگر

مرغیست که جز دل مخالف

نپسندد آشیان دیگر

دشمن که هوای تو نکوشد

هر لحظه کشد هوان دیگر

آرایش کار ملکرا نیست

جز رأی تو قهرمان دیگر

ای بر حشم و رعیت خویش

خال وعم مهربان دیگر

امروز بعید میزبانی

نبود چو تو میزبان دیگر

مهمان تو هست شاه شاهان

زین بهتر میهمان دیگر

مداح تو صد هزار کس هست

هر سو بیکی زبان دیگر

زیشان چو محمد بن مسعود

نی کهتر و مدح خوان دیگر

هر لحظه فزون خوهد زمدحت

در خاطر خود توان دیگر

وز جود کف تو هر زمانی

یابد صلت گران دیگر

مادام که تا مرین جهانرا

نازند بدل جهان دیگر

در ملک جهان مباد جز تو

کس والی و کامران دیگر