گنجور

 
صوفی محمد هروی

ای دل سوخته با سوز و غم یار بساز

چند روزی به غم و محنت دلدار بساز

چون بجز دوست نخواهی که بود همدم تو

صبر کن در غم و پس روی به دیوار بساز

به امید رخ زیبای گل ای بلبل مست

با جفا خوی کن و با ستم خار بساز

آدمی زاد نباشد چو به عالم دلشاد

شادی کم منگر، با غم بسیار بساز

مکن اندیشه که دنیای دنی بر گذرست

رو به آه سحر و دیده خونبار بساز

سرنوشت ازلی را نتوان داد تمیز

در خرابات بیا با می گلنار بساز

صوفیا خرقه و سجاده به می در گرو است

برو امروز تو با جبه و دستار بساز

 
sunny dark_mode