دوش در وقت سحر زلف تو آمد به خیال
رفت مرغ دل من در قفس سینه و بال
در جواب او
بر رخ ماه کلیچه چو عیان شد خط و خال
گرده سفره افلاک پذیرفت زوال
در نیاید به نظر طلعت حلوای برنج
فتد ار صحنک چنگالیم اندر چنگال
خوش بود صحن برنجی که شد آلوده به قند
گر بود بر زبرش مرغ کنون فارغ بال
ز هوای تنک میده و شوق نخوداب
من به جان خدمت طباخ کنم چندین سال
آن زمانی که شود معده پر از نان و عسل
خوش بود در نظر اهل دلان آب زلال
سیر گشتند چو یاران همه از مائده ای
وه چه باشد که رسد خوان دگر از دنبال
آه این اطعمه ها را همه در دیگ هوس
می پزد صوفی سودا زده دایم به خیال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.