گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۴۳

 

گر عکس رخت زدیده بگسسته شود

از هر مژه صد قطرهٔ خون بسته شود

شب تا به سحر دیده به هم برنکنم

ترسم [که] خیالت اندرو خسته شود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۴۴

 

کامل صفتی راه فنا می پیمود

ناگه گذری کرد به دریای وجود

یک موی زهست او بر او باقی بود

آن موی به چشم فقر زنّار نمود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۴۵

 

روی تو که مَه را زخود افزون ننهد

سر بر خط هیچ کس به افسون ننهد

آورد خطی به گرد وی تا خوبی

از وی همه عمر پای بیرون ننهد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۴۶

 

من بندهٔ آنم که دلی برباید

یا دل به کسی دهد که جان افزاید

وآن کس که نه عاشق و نه معشوق کسی است

در ملک خدا اگر نباشد شاید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۴۷

 

از رنگ رخش گل به فغان می آید

وز لعل لبش شکر به جان می آید

چاهی است معلّق زنخش می بینی

کز دیدنش آب در دهان می آید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۴۸

 

گلبرگ ز روی چو مهت شاید چید

مشک از سر زلف سیهت شاید چید

بر رهگذری که خرّم آیی و روی

دامن دامن گل زرهت شاید چید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۴۹

 

آن شاه که او ملک تواند بخشید

جز اشرف دین ملک که داند بخشید

شاهی که به سهو می ببخشد شهری

از بهر خدا دهی تواند بخشید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۵۰

 

بگذار که تا زلف تو گیرم یک بار

یا در کف پای تو بمالم رخسار

انگار که سنگ پایمال است رخم

یا دست مرا شانهٔ چوبین پندار

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۵۱

 

زنهار در آن دو چشم مخمور نگر

واندر لب همچو نوشش از دور نگر

بر دست گرفت نور باروی چو ماه

یعنی که بیا نور علی نور نگر

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۵۲

 

گر بنگ خوری ای به رخ خوبان، خور

بنیوش چنان که گویمت زان سان خور

بسیار مخور، فاش مکن، ورد مساز

اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۵۳

 

از خوان زمانه نیم نانی کم گیر

چون مایه بود سود و زیانی کم گیر

تا کی گویی حشمت اربل مگذار

ای هیچ ندیده کُرد خوانی کم گیر

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۵۴

 

با دل گفتم صحبت شاهی کم گیر

چون سر بنهاده ای کلاهی کم گیر

دل گفت تو خوش باش که من آزادم

کردی دیکی و خانقاهی کم گیر

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۵۵

 

آنها که ندانند حقیقت زمجاز

مشغول نمازند به شبهای دراز

من فارغ از آنم که درین خلوت راز

یک لحظه نیاز به زصد سال نماز

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۵۶

 

در عشق توام هر نفس اندوه تو بس

در درد توام دسترس اندوه تو بس

در تنهایی که یار باید صد کس

کس نیست مرا هیچ کس اندوه تو بس

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۵۷

 

دارم زتو اشتیاق چندانک مپرس

دردی است به اتّفاق چندانک مپرس

دستی که به دامن وصالت زدمی

بر سر زدم از فراق چندانک مپرس

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۵۸

 

خود را به هوس مدار در پای دریغ

ترسم که شوی غرقه به دریای دریغ

فرمان برو بر دریغ مگذار جهان

زان پیش که سودت نکند وای دریغ

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۵۹

 

گر فخر به من نمی رسد عار اینک

ور نور به من نمی رسد نار اینک

گر خانقه و خرقه و شیخی نبود

ناقوس و کلیسیا و زنّار اینک

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۶۰

 

از دوست به هر رهگذری می پرسم

وز هر که بیابم خبری می پرسم

تا دشمن بدسگال واقف نشود

در دل وی و من از دگری می پرسم

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۶۱

 

در عشق تو دل رفت و زجان می ترسم

وز هجر و زمرگِ ناگهان می ترسم

گر زار کُشی مرا نمی ترسم از آن

بیزار زمن شوی از آن می ترسم

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۶۲

 

من عشق تو را به صد ملامت بکشم

گر آه کنم به جان غرامت بکشم

گر عمر وفا کند جفاهای تو را

آخر کم از آن که تا قیامت بکشم

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۸۴
۸۵
۸۶
۸۷
۸۸
sunny dark_mode