گنجور

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

در خاطر منی و به دل تیغ می‌زنی

خوش می‌کنی به دوستی ای شوخ دشمنی

رویی چو سیم دیدم ریختم خیال خام

خوردم چو تیغ ناز تو دیدم که آهنی

باری چنان بزن که نگیرد به دامنت

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

شبی پرسیدم از خلوت نشینی

حریفی نکته سنج و خرده بینی

ز استغنای عشق و کبر مستی

بکونین بر فشانده آستینی

که احمد گر بود سرّ احد چیست

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

بر آن سری که بگیری ز لعل او کامی

شراب نوش که در عین پختگی خامی

به راه بادیه شرط است سر قدم کردن

اگر به کعبهٔ گوش به بندی احرامی

نسیم صبح خدا را تو محرم رازی

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

من خود مجرّد از همه نام و نشانمی

بر هر صفت که عشق تو گفت آنچنانمی

در گوشۀ فراق تو پیر شکسته ام

آندم که بوی وصل تو آید جوانمی

گاهی ز تاب قهر تو درویش نینوا

[...]

نیر تبریزی
 
 
۱
۶
۷
۸