گنجور

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱

 

ای کاش! به سوی وصل راهی بودی

یا در دلم از صبر سپاهی بودی

ای کاش! چو در عشق تو من کشته شوم

جز دوستی توام گناهی بودی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲

 

با یار به بوستان شدم رهگذری

کردم نظری سوی گل از بی‌صبری

آمد بر من نگار و در گوشم گفت:

رخسار من اینجا و تو در گل نگری؟

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳

 

نی کرده شبی بر سر کویت گذری

نی بوی خوشت به من رسیده سحری

نی یافته از تو اثری، یا خبری

عمرم بگذشت بی‌تو، آخر نظری

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴

 

بردی دلم، ای ماهرخ بازاری

زان در پی تو ناله کنم، یا زاری

جان نیز به خدمت تو خواهم دادن

تا بو که دل بردهٔ من باز آری

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵

 

چون در دلت آن بود که گیری یاری

برگردی ازین دلشده بی‌آزاری

چون روز وداع بود بایستی گفت

تا سیر ترت دیده بدیدی، باری

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶

 

ای منزل دوست، خوش هوایی داری

پیداست که بوی آشنایی داری

خاک کف تو چو سرمه در دیده کشم

زیرا که نشان از کف پایی داری

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۷

 

در عشق، اگر بسی ملامت ببری

تا ظن نبری جان به قیامت ببری

انصاف ده از خویشتن، ای خام طمع

عاشق شوی و جان به سلامت ببری؟

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸

 

از آتش غم چند روانم سوزی؟

وز ناوک غمزه چند جانم دوزی؟

گویی که: مخور غم، چه کنم گر نخورم؟

چون نیست مر از تو به جز غم روزی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹

 

هر لحظه ز چهره آتشی افروزی

تا جان من سوخته‌دل را سوزی

چون دوست نداری تو بدآموزان را

ای نیک، تو این بد ز که می‌آموزی؟

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰

 

هم دل به دلستانت رساند روزی

هم جان بر جانانت رساند روزی

از دست مده دامن دردی که تو راست

کین درد به درمانت رساند روزی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱

 

آیا خبرت شود عیانم روزی؟

تا بر دل خود دمی نشانم روزی

دانم که نگیری، ای دل و جان، دستم

در پای تو جان و دل فشانم روزی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۲

 

ای کرده به من غم تو بیداد بسی

دریاب، که نیست جز تو فریاد رسی

جانا، چه زیان بود اگر سود کند

از خوان سگان سر کویت مگسی؟

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۳

 

گر شهره شوی به شهر، شرالناسی

ور گوشه گرفته‌ای، تو در وسواسی

به زان نبود گر خِضِر و الیاسی

کس نشناسد تو را، تو کس نشناسی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۴

 

چون خاک زمین اگر عناکش باشی

وز باد هوای دهر ناخوش باشی

زنهار! ز دست ناکسان آب حیات

بر لب ننهی، گرچه در آتش باشی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۵

 

ای کاش! بدانمی که من کیستمی؟

تا در نظرش بهتر ازین زیستمی

یا جمله تنم دیده شده، تا شب و روز

در حسرت عمر رفته بگریستمی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶

 

گر مونس و همدمی دمی یافتمی

زو چاره و مرهمی همی یافتمی

از آتش دل سوختمی سر تا پای

از دیده اگر نمی نمی‌یافتمی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷

 

گر من به صلاح خویش کوشان بدمی

سالار همه کبودپوشان بدمی

اکنون که اسیر و رند و می‌خوار شدم

ای کاش! غلام می‌فروشان بدمی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸

 

حال من خستهٔ گدا می‌دانی

وین درد دل مرا دوا می‌دانی

با تو چه کنم قصهٔ درد دل ریش؟

ناگفته چو جمله حال ما می‌دانی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۹

 

در عشق ببر از همه، گر بتوانی

جانا طلب کسی مکن، تا دانی

تا با دگرانت سر و کاری باشد

با ما سر و کارت نبود، نادانی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰

 

گفتم که: اگر چه آفت جان منی

جان پیش کشم تو را، که جانان منی

گفتا که: اگر بندهٔ فرمان منی

آن دگران مباش، چون زآن منی

عراقی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
sunny dark_mode