سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۱
نه سام و نریمان و افراسیاب
نه کسری و دارا و جمشید ماند
تو هم دل مبند ای خداوند ملک
چو کس را ندانی که جاوید ماند
چو دور جوانی خلل میکند
[...]

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۲
هرکه مقصود و مُرادَش خور و خوابست از عُمْر
حَیَوانیست که بالاش به انسان مانَد
هرچه داری بِده و دولتِ معنی بِسِتان
تا چو این نعمتِ ظاهر بِرَوَد، آن مانَد

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۳
چو دولت خواهد آمد بندهای را
همه بیگانگانش خویش گردند
چو برگردید روز نیکبختی
در و دیوار بر وی نیش گردند

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۴
بسیار برفتند و به جایی نرسیدند
ارباب فنون با همه علمی که بخواندند
توفیق سعادت چو نباشد چه توان کرد؟
ابلیس براندند و برو کفر براندند

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۵
تا سگان را وجود پیدا نیست
مشفق و مهربان یکدگرند
لقمهای در میانشان انداز
که تهیگاه یکدگر بدرند

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۶
اگر خونی نریزد شاه عالم
بسا خونا که در عالم بریزند
بباید کشت هر یکچند گرگی
به زاری تا دگر گرگان گریزند

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۷
نکنی دفع ظالم از مظلوم
تا دل خلق نیک بخراشند
تا تو با صید گرگ پردازی
گوسفندان هلاک میباشند

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۸
هر کجا دردمندی از سر شوق
گوش بر نالهٔ حمام کند
چارپایی برآورد آواز
وان تلذذ برو حرام کند
حیف باشد صفیر بلبل را
[...]

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۹
حاکمِ ظالم، به سِنانِ قلم
دزدیِ بیتیروکمان میکند
گَلّهی ما را، گِلِه از گرگ نیست
اینهمه بیداد، شَبان میکند
آنکه زیان میرسد از وی به خَلق
[...]

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹۰
زِ دُورِ چرخ، چه نالی؟ زِ فعلِ خویش بِنال
که از گزندِ تو، مردم، هنوز مینالند
نگفتمت که: چو زنبور، زشتخوی مباش؟
که چون پَرَت نَبُوَد، پای در سَرَت مالند

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹۱
نفس ظالم، مثال زنبورست
که جهانش ز دست مینالند
صبر کن تا بیوفتد روزی
که همه پای بر سرش مالند

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹۲
آسیا سنگ ده هزار منی
به دور مرد از کمر بگردانند
لیکن از زیر به زبر بردن
به هزار آدمیش نتوانند

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹۳
بدین الحان داودی عجب نیست
که مرغان هوا حیران بمانند
خدای این حافظان ناخوش آواز
بیامرزاد اگر ساکن بخوانند

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹۴
چو نیکبخت شدی ایمن از حسود مباش
که خار دیدهٔ بدبخت نیکبختانند
چو دستشان نرسد لاجرم به نیکی خویش
بدی کنند به جای تو هر چه بتوانند

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹۵
رسم و آیین پادشاهانست
که خردمند را عزیز کنند
وز پس عهد او وفاداری
با خردمندزاده نیز کنند

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹۶
نشان آخر عهد و زوال ملک ویست
که در مصالح بیچارگان نظر نکند
به دست خویش مکن خانگاه خود ویران
که دشمنان تو با تو ازین بتر نکند

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹۷
آنکه در حضرت بیچون تو قربی دارد
گر جهانی به هم آید به بعیدش نکنند
وآنکه در نامهٔ او خامهٔ بدبختی تست
گر همه خلق بکوشند سعیدش نکنند

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹۸
دامنآلوده، اگر خود همه حکمت گوید
به سخنگفتنِ زیباش، بَدان، بِه نشوند
وآنکه پاکیزه رَوَد، گَر بنشیند خاموش
همه، از سیرتِ زیباش، نصیحت شنوند

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹۹
آدمیسان و نیک محضر باش
تا تو را بر دواب فضل نهند
تو به عقل از دواب ممتازی
ورنه ایشان به قوت از تو بهند

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۰۰
تا نگویی که عاملان حریص
نیکخواهان دولت شاهند
کانچه در مملکت بیفزایند
از ثنای جمیل میکاهند
راحت از مال وی به خلق رسان
[...]
