صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۹ - قطعه
همیشه رسم جهانست اینکه نعمت را
قدر دهد بتو آنکه قضاش برباید
تو پیش از آنکه ز دستت رود بر آن زن پای
که چون رود ز کفت بر تو سخت ننماید
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰ - قطعه
هست ثابت که اهل عرفان نیست
هرکه ثابت به عهد و پیمان نیست
شرط ایمان درستی قول است
هرکه را قول نیست ایمان نیست
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۱ - قطعه
ای همه باد و خاک و آتش و آب
چه عجبگر تو را تعب باشد
تو که از پای تا سر اضدادی
بیتعب بودنت عجب باشد
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۲ - قطعه
خون که افسرد چه نفعش ز عناب رسد
تشنه چو نمرد چه حاصل که بدو آبرسد
موقعیت مده از دست که سودی ندهد
نوش دارو که پس از مرک بسهراب رسد
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۳ - قطعه
گر ندانی چیست تمثال حرام اندوختن
بایدت از شغل شماعی مثال آموختن
گر هزاران سال شماعی نماید شمع جمع
عاقبت آن شمعها باشد برای سوختن
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۴ - قطعه
گنج منست نیروی من بهر کسب و کار
بر گنج پادشاه دهد مایه گنج من
ونجی ز دست من بکسان کی رسد که حق
گسترده است خوان من از دسترنج من
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۵ - قطعه
هزار شکر که هرچند خامه فرسودم
دهان به مدح و به ذم کسی نیالودم
مرا نبود طمع خلق را کرم زین رو
من از معاملهٔ هجو و مدح آسودم
به هیچ قیمت نفروختم جواهر خویش
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۶ - قطعه
مرا صغیر تخلص بهجا بود که سه چیز
مراد دارم و هستم از این تخلص شاد
در اول اینکه به عهد صغارتم ایزد
زبان به گفتن اشعار جانفَزا بگشاد
به دوم اینکه نگیرند اکابرم خرده
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۷ - قطعه
پرسید سائلی ز من آن آب خشگ چیست
کز چشمه کشت جاری و آن چشمه تر نکرد
گفتم که هست آن ادبیات بیفروغ
کاندر وجود قائل خود هم اثر نکرد