صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱
حاشا که کسی شراب را فاش خورد
با مرد ژاژخای فحاش خورد
می آنکه بکج طبعی و پرخاش خورد
آدم نبود سگی بود لاش خورد
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲
عاقل می پخته را به خامی نخورد
مقسوم خواص پیش عامی نخورد
می خوردن فاش و بد بود شرب یهود
این لقمه کسی باین حرامی نخورد
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳
امید مراست ز آفرینده خود
کو عفو کند جرائم بنده خود
زیننده او عطاست و ز بنده خطا
هر کس کند آنچه هست زیبنده خود
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴
گویند گناه چونکه پیوسته شود
بر حق در بازگشت ما بسته شود
روزی صد اگر توبه بشکسته شود
حق این نشود که از عطا خسته شود
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵
ای لطف تو ار حوادث دهر ملاذ
باب کرمت رفته خلق معاذ
از حکم تو هست کار عالم بنظام
وز امر تو هست امر وحدت بنفاذ
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶
نیکی کنی ار بخلق منت مگذار
بیننی اگر از کسی بدی سهل شمار
آور بنظر که چشم نیکی ز خدای
میداری و هم بذی و هم بد کردار
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷
ای نار خدای پاک و بیمثل و نظیر
افتاده سرم زبار عصیان برزیر
جرمم تو بجمع رحمت خویش ببخش
دستم تو بدست قدرت خویش بگیر
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸
گرباده خوری با صنمی زیبا خور
یا با مردی قوی دلی دانا خور
گر نیست ترا رفیق و یاری همدم
می هیچ مخور و گر خوری تنها خور
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹
می را بیقین بدست انجام مخور
ور زانکه خوری بجهد و ابرام مخور
با مردم رذل و بله و بد نام مخور
پیوسته مخور عیان مخور خام مخور
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰
یارب نشود بلاکشی محرم هجر
عشق ار چه کشد و لیک داد از غم هجر
پروانه به شعله داد تن را به فراق
او را دو وصل کشت و ما را غم هجر
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱
شد عمر و به طبع خواهشم هست هنوز
صد نعل گنه در آتشم هست هنوز
با آنکه نه روی توبه مانده است و نه عذر
از دوست امید بخششم هست هنوز
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۲
ای باب هدایتت بخلقان همه باز
اشیاء همه را بدر گهت روی نیاز
هر چند کنم گناه آرم بتو روی
هر چند غلط کنم زه آیم بتو باز
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳
ای آنکه بذات خود عظیمی و عزیز
کس را بکمال هستیت نیست تمیز
از فتنه نفس عالم حادثه خیز
جز بر تو صفی را نبود راه گریز
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۴
عمرت رود ارتمام برجرم و هوس
به زانکه رسد دمی جفای تو بکس
این خلق همه گیاه بستان حقند
گر سرو صنوبرند ور سنبل و خس
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵
گر سالک عارفی و بیعیب و عبوس
بدخواه مباش بر مسلمان و مجوس
بر خلق نباشد ار ترا طبع کریم
آزرده مباد کز تو گردند نفوس
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶
ای آنکه مکمل عقولی و نفوس
هیچ از کرمت نگشته نفسی مایوس
از خواهش نفس و فتنه خلق بدار
در حصن امان خود صفی را محروس
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۷
بر بنده رو سیاه یارب تو ببخش
بر عاجز بیپناه یارب تو ببخش
از عفو و عطا ملول هرگز نشوی
من هر چه کنم گناه یارب تو ببخش
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۸
گویم سخنی ترا از الهام سروش
دریاب بهوش و دار چون حلقه بگوش
دست همه کس بوجه تعظیم بگیر
عیب همه کس بچشم توحید بپوش
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹
مائیم قلندران وارسته ز خویش
بیگانه ز خلق و بینیاز از کم و بیش
جوئی چو نشان ما بملک و ملکوت
گردید نشان به بینشان درویش
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰
جز پوست خود صفی به تن خرقه مپوش
وندر طلب روزی مقسوم مکوش
جز بر سر سفره توکل منشین
می جز ز کدوی حسبی الله منوش