گنجور

 
۱
۲
۳
۴
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

بر آتش هجر عمری ار بنشینم

خاک در تو همی بدل بگزینم

از باد همه نسیم زلفت بویم

در آب همه خیال رویت بینم

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

ای دل چو بغمهای جهان درمانم

از دیده سرشکهای رنگین رانم

خود را چه دهم عشوه یقین میدانم

کاندر سر دل رسد به آخر جانم

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

راز تو ز بیم خصم پنهان دارم

ور نه غم و محنت تو چندان دارم

گویی که ز دل دوست نداریم همه

آری ز دلت ندارم از جان دارم

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

گفتم که چرا چو ابر خونبارانم

گفت از پی آنکه چون گل خندانم

گفتم که چرا بی تو چنین پژمانم

گفت از پی آنکه تو تنی من جانم

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

گفتم که چه نامی ای پسر ؟ گفتا : غم

گفتم نگری بعاشقان ؟ گفتا : کم

گفتم بچه بسته ای مرا ؟ گفت : بدم

گفتم چه بود پیشۀ تو ؟ گفت : ستم

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

من صورت تو به دیده اندر دارم

کز دیده همی به رخ برش بنگارم

چندان صنما ز دیدگان خون بارم

تا صورت تو ز دیده بیرون آرم

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

باید که تو اینقدر بدانی بیقین

کان کو چو تویی برآرد از خاک زمین

ناخواسته داد آنچه بایست همه

ناگفته دهد هر آنچه آید پس از این

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

دیدار بدل فروخت نفروخت گران

بوسه با جان فروشد و هست ارزان

آری چو چنان ماه بود بازرگان

دیدار بدل فروشد و بوسه بجان

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

سیب و گل و سیم دارد آن دلبر من

سیبش زنخ و گل دو رخ و سیمش تن

بنگر به رخ و دو زلف آن سیم ذقن

تا لاله به خروار بری ، مشک به من

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

در عشق تو پای کس ندارد جز من

در شوره کسی تخم نکارد جز من

با دشمن و با دوست بدت می گویم

تا هیچ کست دوست ندارد جز من

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

بگرفت سر زلف تو رنگ از دل تو

نزدود وفا و مهر زنگ از دل تو

تا کم نشود کبر پلنگ از دل تو

موم از دل من برند و سنگ از دل تو

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

آمد به سمرقند شه از رغم عدو

اینک ملک مشرق بدخواهش کو

گریبغو و جیحونش نظر دید افزون

پل بر جیحون نهاد و غل بر یبغو

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

ای تیره شده آب بجوی تو ز تو

وز خوی تو بر نخورد روی تو ز تو

عشاق زمانه را فراغت داده است

روی تو ز دیگران و خوی تو ز تو

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

وز دست همی در گذرد کارم ازو

آن دل که بدست بت گرفتارم ازو

بیزار شدست از من و من زارم ازو

دل نه ،که هزار درد دل دارم ازو

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

با روز رخ تو گرچه ای دوست چو ماه

از روز و شب جهان نبودم آگاه

بنمود چو چشم بد فروبست آن ماه

شبهای فراق تو مرا روز سیاه

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

آیا که مرا تو دستگیری یا نه

فریاد رسی باین اسیری یا نه

گفتی که ترا ببندگی بپذیرم

خدمت کردم گر بپذیری یا نه

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

چون مهره بروی تخته نردیم همه

گاهی جمعیم و گاه فردیم همه

سرگشتۀ چرخ لاجوردیم همه

تا درنگرید درنوردیم همه

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

گفتم چشمم کرد بزلف تو نگاه

چون گشت دلم برنگ زلف تو سیاه

گفت او نبرد مگر به بیراهی راه

زیرا که نگیرد آن لب او را بگناه

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

از چهره و حسنشان همی تابد ماه

بر ماه شکسته زلفشان گیرد راه

با چهرۀ اینچنین بتان دلخواه

من چون دارم خویشتن از عشق نگاه

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

منگر تو بدو تا نشود دلت از راه

ور سیر شدی ز دل برو کن تو نگاه

ور درد نخواهی تو برو عشق مخواه

عشق ار خواهی مکن دل از درد تباه

۲ بیت
عنصری
 
 
۱
۲
۳
۴
 
تعداد کل نتایج: ۷۷