گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۱

 

سکندر سپه را به بابل کشید

ز گرد سپه شد هوا ناپدید

همی راند یک ماه خود با سپاه

ندیدند زیشان کس آرامگاه

بدین‌گونه تا سوی کوهی رسید

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۲

 

بدانست کش مرگ نزدیک شد

بروبر همی روز تاریک شد

بران بودش اندیشه کاندر جهان

نماند کسی از نژاد مهان

که لشکر کشد جنگ را سوی روم

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۳

 

به بابل هم‌ان روز شد دردمند

بدانست کامد به تنگی گزند

دبیر جهاندیده را پیش خواند

هرانچش به دل بود با او براند

به مادر یکی نامه فرمود و گفت

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۴

 

چو آگاه شد لشکر از درد شاه

جهان گشت بر نامداران سیاه

به تخت بزرگی نهادند روی

جهان شد سراسر پر از گفت‌وگوی

سکندر چو از لشکر آگاه شد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۵

 

چو آمد سکندر به اسکندری

جهان را دگرگونه شد داوری

به هامون نهادند صندوق اوی

زمین شد سراسر پر از گفت‌وگوی

به اسکندری کودک و مرد و زن

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۶

 

ازان پس بیامد دوان مادرش

فراوان بمالید رخ بر برش

همی گفت کای نامور پادشا

جهاندار و نیک‌اختر و پارسا

به نزدیکی اندر تو دوری ز من

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۷

 

الا ای برآورده چرخ بلند

چه داری به پیری مرا مستمند

چو بودم جوان در برم داشتی

به پیری چرا خوار بگذاشتی

همی زرد گردد گل کامگار

[...]

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode