گنجور

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۱

 

مهتران جهان همه مردند

مرگ را سر همه فرو کردند

زیر خاک اندرون شدند آنان

که همه کوشک‌ها برآوردند

از هزاران هزار نعمت و ناز

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۲

 

مرا تو راحت جانی، معاینه، نه خبر

کرا معاینه آید خبر چه سود کند؟

سپر به پیش کشیدم خدنگ قهر ترا

چو تیر بر جگر آید سپر چه سود کند؟

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۳

 

تا کی گویی که: اهل گیتی

در هستی و نیستی لئیمند؟

چون تو طمع از جهان بریدی

دانی که همه جهان کریمند

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۴

 

اگر چه عذر بسی بود روزگار نبود

چنان که بود به ناچار خویشتن بخشود

خدای را بستودم، که کردگار من است

زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود

همه به تنبل و بند است بازگشتن او

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۵ - عصا بیار که وقت عصا و انبان بود

 

مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود

نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود

سپید سیم زده بود و در و مرجان بود

ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود

یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۶

 

می آرد شرف مردمی پدید

آزاده نژاد از درم خرید

می آزاده پدید آرد از بداصل

فراوان هنرست اندرین نبید

هرآن گه که خوری می خوش آن گه است

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۷

 

دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل

که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید

اساس طبع ثنایست، بل قوی‌تر ازان

ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۸

 

هر باد، که از سوی بخارا به من آید

با بوی گل و مشک و نسیم سمن آید

بر هر زن و هر مرد، کجا بروزد آن باد

گویی: مگر آن باد همی از ختن آید

نی نی، ز ختن باد چنو خوش نوزد هیچ

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۹

 

کار همه راست، آن چنان که بباید

حال شادیست، شاد باشی، شاید

انده و اندیشه را دراز چه داری؟

دولت خود همان کند که بباید

رای وزیران ترا به کار نیابد

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۰

 

دریا دو چشم و آتش بر دل همی فزاید

مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟

نیش نهنگ دارد، دل را همی خساید

ندهم، که ناگوارد، کایدون نه خردخاید

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۱

 

اندی که امیر ما باز آید پیروز

مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید

پنداشت همی حاسد: کو باز نیاید

باز آمد، تا هر شفکی ژاژ نخاید

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۲

 

کسی را که باشد به دل مهر حیدر

شود سرخ رو در دو گیتی به آور

ایا سروبن، در تک و پوی آنم

که: فرغند آسا بپیچم به توبر

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۳

 

نگارینا، شنیدستم که: گاه محنت و راحت

سه پیراهن سلب بوده‌ست یوسف را به عمر اندر

یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت

سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر

رخم ماند بدان اول، دلم ماند بدان ثانی

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۴ - بر رخش «زلف» عاشق است چو من

 

بر رخش زلف عاشق است چو من

لاجرم همچو منش نیست قرار

من و زلفین او نگونساریم

او چرا بر گل است و من بر خار؟

همچو چشمم توانگر است لبم

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۵

 

ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی

همچون شمنی شیفته بر صورت فرخار

امروز به اقبال تو، ای میر خراسان

هم نعمت و هم روی نکو دارم و سیار

درواز و دریواز فرو گشت و بر آمد

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۶ - در مدح ابوالطیب طاهر مصعبی

 

مرا جود او تازه دارد همی

مگر جودش ابر است و من کشتزار

«مگر» یک سو افکن، که خود هم چنین

بیندیش و دیدهٔ خرد برگمار

ابا برق و با جستن صاعقه

[...]

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۷

 

اگر گل آرد بار آن رخان او، نه شگفت

هر آینه چو همه می‌خورد گل آرد بار

به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست

به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۸

 

گر شود بحر کف همت تو موج زنان

ور شود ابر سر رایت تو توفان بار

بر موالیت بپاشد همه در و گوهر

بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۹

 

ای خواجه، این همه که تو بر می‌دهی شمار

بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار

مار است این جهان و جهانجوی مارگیر

از مارگیر مار برآرد همی دمار

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۰

 

به دور عدل تو در زیر چرخ مینایی

چنان گریخت ز دهر دو رنگ، رنگ فتور

که باز شانه کند همچو باد سنبل را

به نیش چنگل خون ریز تارک عصفور

رودکی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode