گنجور

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » خاک شیراز

 

چون شفق گرچه مرا باده ز خون جگر است

دل آزاده‌ام از صبح طربناک‌تر است

عاشقی مایهٔ شادی بُوَد و گنجِ مراد

دل خالی ز محبت، صدف بی‌گهر است

جلوهٔ برقِ شتابنده بوَد جلوهٔ عمر

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » گیسوی شب

 

شب این سر گیسوی ندارد که تو داری

آغوش گل این بوی ندارد که تو داری

نرگس که فریبد دل صاحب‌نظران را

این چشم سخنگوی ندارد که تو داری

نیلوفر سیراب که افشانده سر زلف

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » وفای شمع

 

مردم از درد و نمی‌آیی به بالینم هنوز

مرگ خود می‌بینم و رویت نمی‌بینم هنوز

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم

شمع را نازم که می‌گرید به بالینم هنوز

آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » شب‌زنده‌دار

 

خاطر بی‌آرزو از رنج یار آسوده است

خار خشک از منت ابر بهار آسوده است

گر به دست عشق نسپاری عنان اختیار

خاطرت از گریه بی‌اختیار آسوده است

هرزه‌گردان از هوای نفس خود سرگشته‌اند

[...]

رهی معیری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode