جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۱
ای کرده به بر قبای فیروزه چو گل
لاله ز تو در مقام دریوزه چو گل
دامن مکش از دست من امروز و مباش
مغرور به این جمال یکروزه چو گل
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
این خانه نه منزل نشاط است و طرب
هست از پی آنکه تا کشی رنج طلب
هم شب آری به روز و هم روز به شب
در کسب کمال نفس و تحصیل ادب
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
این کنج فراغت است و خلوتگه راز
اسباب حضور دل در او یافته ساز
بادا بر وی صد در جمعیت باز
درهای پریشانی ایام فراز
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۴
این نقش بدیع حیرت افزاینده
صد نادره غریب بنماینده
بادا منشور دولت پاینده
بر کار گذارنده و فرماینده
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
تا بر سر خود پات نبینم نروم
تا بر در خود جات نبینم نروم
بهر تو ز دیده منظری ساخته ام
در منظر خود تات نبینم نروم
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
رفتی سوی گشت و نامدی چونست این
یک هفته گذشت و نامدی چونست این
گفتی که چو هفته ای شود باز آیم
شد هفت تو هشت و نامدی چونست این
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
این شکل مدور که نه پایی نه سری
مانع بود از گزند هر کینه وری
گویا که دعای خلق گرد آمده است
وز سهم حوادث شده شه را سپری
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
گردون که پی پاس ز سهم خطرت
گردد شب و روز چون سپر گرد سرت
گر بتواند به میخ انجم دوزد
قبه صفت آفتاب را بر سپرت
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
ای در صف مردانگی از سست رگان
وی در ره دون همتی از تیزتگان
جز گرد عوانان نبود گشتن تو
تو سگ مگسی بلی عوانان چو سگان
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
عمری گفتم غذا ز کافور کنم
تا شهوت طبع را ز خود دور کنم
اکنون که بیاض شیب کافورم داد
از بی خردی میل سقنقور کنم
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
ای اشک که امشبم به رو افتادی
در صحبت جانان نه نکو افتادی
من بودم و یار و خلوت اکنون شده ام
حیران که تو از کجا فرو افتادی
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
بر حرف هنر خطی ز عیب اندرکش
وز روی یقین نقاب ریب اندرکش
پا در دامان و سر به جیب اندرکش
سر دل و جان به ستر غیب اندرکش
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
جامی روزی فلک به دادت برسد
وز بند زمانه صد گشادت برسد
پای از سر خویش و کرسی از زانو کن
تا دست به دامن مرادت برسد
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
جامی کمی زمانه از بیشی به
در کار جهان واپسی از پیشی به
در هر امری عاقبت اندیشی به
در عاقبت امور درویشی به
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
راه طلبم ز پای و پی خالی چند
بزم طربم ز نای و نی خالی چند
پیمانه من زمانه پر خواهد کرد
دستم ز قدح قدح ز می خالی چند
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
احمد که اجل به قتل او تیغ کشید
وز دهر بجز زهر شهادت نچشید
آورد خرد برون چو این نکته شنید
تاریخ وفات او ز مقتول شهید
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۷
دارم دلی از خون جگر مالامال
کو قاصد باد صبح یا پیک شمال
کز پیر بلادیده کنعان فراق
گوید خبری به یوسف مصر جمال
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۸
ای رشک شکر لب تو از لطف سخن
هر دم به تو نو امید یاران کهن
کامم ز لبت همیشه شیرین بوده ست
زابروی ترش کام مرا تلخ مکن
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۹
کی بنده ز لطف شاه خود بگریزد
وز مایه عز و جاه خود بگریزد
جز سایه او نیست پناه دگرش
حاشا که کس از پناه خود بگریزد
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۴۰
در راه طلب طالب و مطلوب نماند
در بزم طرب راغب و مرغوب نماند
نیل فلک از موج قضا طغیان کرد
در مصر بقا یوسف و یعقوب نماند