فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱
ای آنکه غمت پردگی محمل ماست
حسن تو چو گل دمیده ز آب و گل ماست
تو خواه به گل نشین و خواهی با خار
کآنکس که ربوده دل ز ما در بر ماست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
ای شمع گرت ذوق غم آموختن است
این سوختن تو عمر اندوختن است
ور ز آن که برای مجلس افروختن است
صد بار نسوختن به از سوختن است
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
باز از سر ناز می به اغیار ده است
وز آتش رشک بر دلم داغ نه است
چون شیشه می ز تلخکامی در بزم
میخندم و گریه در گلویم گره است
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴
امشب چمنت به آب و تابی شده است
کز عکس رخت باده گلابی شده است
زینگونه که یافت از جمال تو فروغ
فرد است که ماه آفتابی شده است
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
دورت آورد کآفتابی میخواست
حسنت پرورد کآب و تابی میخواست
نینی غلطم غلط که معشوق ازل
در خورد نقاب خود جمالی میخواست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
دل مهمانست و میزبانش غم تست
جانم جسم و روح و روانش غم تست
قربان سر غمت شدن بیادبیست
قربان دلم شوم که جانش غم تست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
گیرم که ز آه و نالهات صد حشرست
بی گریه مباش کان سپاه ظفرست
نی خون جگر که خون هر عضو که هست
چون درنگری امانت چشم ترست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
می نوش کنون که ابر رحمت بارست
بر هر نفست متاع حسرت بارست
گویند که سبحه صیقل دین و دل است
خوش باش که این کرشمه با زنارست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
از مرگ گل حیات بیرنگترست
این نغمه از آن نغمه کج آهنگترست
بر من که چو مردمک به هیچم خرسند
از چشم جهانیان جهان تنگترست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
این نسخه که بر شیشه نادان سنگست
بر جلوه او ساحت دانش تنگست
خلدیست که صد رنگ بود هر برگش
وین طرفه که چون درنگری یک رنگست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
این روح که شمع مجلس افروز منست
فرداست که نه زآن تو نه زآن منست
طاسیست به گرمابه عالم این عمر
پر ساختنش بهر تهی ساختنست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
بر من که چو ابر پایم از دامانست
گر برق شوم گرم روی بهتانست
کاهل قدمم چنان که گر اشک شوم
صد مرحلهام ز دیده تا مژگانست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
بی روی تو بر دیده نظر بهتانست
ور یوسف بیندی بر او تاوانست
زین پیش در او گر نگهی یافتمی
پنداشتمی که سایه مژگانست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
در بحر جهان که ساحلش افواهست
موجش چو طپانچه اجل جانکاهست
اطفال اگر شوند غرقه تو مترس
این بحر عمیق نیست قد کوتاهست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
گرد گلت از رشک عرق میبایست
ملک خوبی بدین نسق میبایست
رویت ورقی ز مصحف خوبی بود
بسم اللهی برین ورق میبایست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
این اسب که چون خواجه ما فرتوتیست
بر اسب نشسته خواجه بس مبهوتیست
از پای چهار پایه از تن تخته
القصه که خوش مصالح تابوتیست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷
دور از تو دلم چو سینه آهستانیست
آتشکدهای کنون گیاهستانیست
هر ذره ز کوی تو چو ماهستانیست
هر لختم چون دیده نگاهستانیست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸
داریم بتی که در بنیآدم نیست
از عالم حسن است ازین عالم نیست
طوریست ز پرتو رخش گازرگاه
اما طوری که موسیش محرم نیست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹
کوته خردی که شرمسار از من نیست
طعن سخنم زند که پر روشن نیست
ادراک ابوجهل چو ناقص باشد
نقصان کلام حضرت ذوالمن نیست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰
از دیده به سوی دوست پیوسته رهیست
هر یک مژه راه کاروان نگهیست
آنجا که شود صبح رخش نورفشان
خورشید در آن حریم بخت سیهیست