گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

چرخ از حسد رای بلندم پستست

وز جرعه همّتم جهانی مستست

لیکن چه کنم چاره که این چرخ بلند

دست من بیچاره چنین در بستست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

دل دیده به دولت وصالت بستست

وز خار غمت دل جهانی خستست

گر دست رسی بود که دستت بدهیم

در پای تو مردمی چه جای دستست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

تدبیر و صواب از دل خوش باید جست

سرمایه عافیت کفافیست نخست

شمشیر قوی نیاید از بازوی سست

یعنی ز دل شکسته تدبیر درست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

جان داده ام و به نزد جانان هیچست

با درد غمش مایه درمان هیچست

زنهار مخور غم جهان ای دل تنگ

دیدیم سراپای جهان کان هیچست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

اندر خور همّتم جهانی هیچست

آن را چه محل بود که جانی هیچست

گر در گذر آید آن سهی سرو روان

جان گر بفشانیم روانی هیچست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

بی یاد تو گردمی زنم بر بادست

خرّم دل آنکه با غمت دلشادست

بی یاد تو من نفس نمی یارم زد

آنجا که تویی کجا منت در یادست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

ما را غم عشق تو به جان آوردست

و اوصاف جمالت به زبان آوردست

ورنه ز من خاکی سرگشته چرا

خون دلم از دیده روان آوردست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

تا روی چو گل به بوستان آوردست

این بلبل طبعم به زبان آوردست

از غمزه چشم مست و ابروش ببین

این تیر جفا که در کمان آوردست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

هستم من سرگشته به عشقت سرمست

جان خسته ز عشق یار و دل داده ز دست

از گلبن وصل او نچیدم یک گل

وز خار جفا جان جهانی را خست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

مستیم چو چشم مست شهلای تو مست

پستیم به پیش قد و بالای تو پست

آیا بود آنکه در میان بستان

گردیم کنار سبزه ات دست به دست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

سرو چمن از عجب برآورده دو دست

گفتا که، که را قد دلارا چو منست

چون قامت رعنای تو از دور بدید

از خجلت بالای تو بر خاک نشست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

در دیده دلم خیال رویش می بست

دلبر به کرشمه گفت زان نرگس مست

خوش باش که کام تو برآرم روزی

بخشیدن مست اگر بود دست به دست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

نقّاش ازل چه لطفها فرمودست

از روی مه و مهر ضیا بربودست

در صورت او کشیده بر نوک قلم

آنست که در حسن رخش موجودست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

از درد بمردیم دوایی بفرست

بی برگان را برگ و نوایی بفرست

باری گرهی به کار خلق افتاده

یارب ز کرم گره گشایی بفرست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

چون چشم تو نرگسی ندیدم سرمست

چون دید دلم گشت به زلفت پابست

پیوسته به خم بود چو ابروت دلم

جان کرد فدا و ز غم آن نیز نرست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

نقش رخ خوب تو خیال انگیزست

وان غمزه سرمست تو بس خونریزست

زلفت چو بنفشه است و بر روی چمن

از باد بهار بین که عنبر بیزست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

از جور زمانه بر دلم بار بسیست

یارم نه به دست لیکن اغیار بسیست

بجریست دلم ولیک با این همه سوز

از جور فلک ملول از دست خسیست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

ای دل ستم از یار جفاپیشه بسیست

دل بر غم او منه که او هیچ کسیست

بحریست دل نازک تو بی پایان

انگار که در بحر ضمیر تو خسیست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

در زلف کجت خسته دلی بسته دلست

زان حسن دل هر دو جهان خسته دلست

شاهی جهان بی تو نخواهم یک دم

آن کیست که از غم رخت رسته دلست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

از شام سر زلف تو صبحم شام است

پختم هوس لب تو لیکن خام است

چشمت نظری نکرد در حال جهان

بیچاره به هرزه در جهان بدنام است

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۹
sunny dark_mode