گنجور

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۹

 

به گنج و به کالای گیتی مناز

که کالای گیتی نپاید دراز

چو مرغی‌است گنج زر و خواسته

جهان چون یکی باغ آراسته

ز شاخی به شاخی برآید همی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۰

 

به نزدیک مام و پدر بنده باش

به فرمانگرای و نیوشنده باش

جوان کش بود زنده مام و پدر

بود، چون به بیشه درون‌، شیر نر

چمد اندر آن بیشه نامدار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۳

 

مشو در سخن تند و زنجیر خای

که تندی‌درخشیست خرمن گرای

بود آتش تیز، گفتار تیز

که در بیشه چیزی نماند به نیز

بسوزد تر و خشک‌ونزدیک‌ودور

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۴

 

جوانی کز او نیست خشنود باب

هم آزرده زو مادر مهریاب

مشو هیچ همکار چونین کسی

کزان مرد بیداد بینی بسی

به جای تو نیکی ندارد نگاه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۸

 

گرانی مکن در بر مهتران

سبک‌پای بهتر ز مردگران

چو اندک‌روی زود خیزی ز جای

بری چشم روشن برکدخدای

به دیدار تو شادمانی کند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۴

 

کسی کاو به گیتی دهشیار زیست

نکوتر ورا از خرد چیز نیست

که گرمایه از دست برکست، شد

زر و چارپانیزش از دست شد

چو باشد خرد، رفته بازآیدش

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۵

 

بدین کوش‌و پیوسته‌خرسند باش

به دانش درختی برومند باش

چو دانا بود مرد امّیدوار

به مینو گراید سرانجام کار

که دانا که دارد امید، آن بهست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۸

 

به‌دزدی مبر دست و ستوار باش

منش را ز پستی نگهدار باش

مبر تاب هرگز تن ازکارکرد

که ازکارکردن شود مرد، مرد

ز بی خویشکاری نگهدار پای

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۲

 

اگر باده نوشی به پیمانه نوش

به آیین مردان فرزانه نوش

کز افزونی می ز دل‌ها گناه

برُوید، چو از تند باران گیاه

وگر گفتهٔ من پسند آیدت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۴

 

شنا گرچه به دانی ای مرد مه

به آب ستبر اندرون پا منه

مبادا ز ناگه رباید ترا

سبک‌جان ز تن برگراید ترا

کسی کاز خرد باشدش هیچ بهر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۶

 

به تاراج مردم منه پای پیش

زر کس میامیز با مال خویش

که مال تو نیز از میان گم شود

چو آلوده با مال مردم شود

زری کاندر او دیگری رنج برد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۴۹

 

چو نیکی رسید بهرت از آسمان

از اندازه بیرون مشو شادمان

چو زشتی رسد نیزت از روزگار

مشو ناامید از سرانجام کار

بسا نیکیا کش بدی از پی است

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۵۰، ۱۵۱

 

مشو در خورش‌ تند و بسیار خوار

به خوان کسان دست کوتاه دار

به هر خوردنی دست منما دراز

از آن خور کجا هست پیشت فراز

به خوان و به سور بزرگان مرو

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۵۲

 

دژآگه چهار است کز خوی بد

کند دشمنی با تن و جان خود

یکی «پادیاوند» مردم گزای

به‌ هر کار و هر چیز زور آزمای

دگر نره دروبش با داروبرد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۵۳

 

سر خوی‌ها، مردمان دوستی‌است

نگر تا خداوند این خوی کیست

کسی کش منش ره به‌بنیاد داشت

بن و بیخ کار جهان یاد داشت

جهان است پیشش یکی خانه‌ای

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۵۴

 

ترا گویم ای پور فرخنده‌پی

خرد جوی تا کام یابی ز وی

که مردم دهشیار را در جهان

خرد از دهش‌ها به اندر نهان

که خود زان خردکامکاری کند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » اینک منظومهٔ سی ‌روزهٔ آذ‌ر پاد مارسپندان

 

بود ماه سی روزتا بنگری

به هر روز کاری بجای آوری

سزد گر به «‌هرمزد» باشی خُرم

خوری می به آیین جمشید جم

به «‌بهمن‌» کنی جامه‌ها نوبرشت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » تصنیفها » عروس گل (در افشاری و رهاب - هنگام رفع حجاب)

 

ندیده بودی چهر پری

نهفته کند جلوه‌گری

تو چون از پری زیباتری

هرآینه جلوه سرکن

دیده کسی هرگز بود حور و پری در حجاب

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode