گنجور

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

با آن که دلم از غم هجرت خون است

شادی به غم توام ز غم افزون است

اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب!

هجرانش چنین است، وصالش چون است؟

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

جایی که گذرگاه دل محزونست

آن جا دو هزار نیزه بالا خونست

لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند

مجنون داند که حال مجنون چونست

رودکی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

چیزی که دویست و بیست صد افزونست

یک نیمۀ او هجده بود این چونست ؟

این آن داند که از خرد قارونست

نی دانش نا اهل و خسان دونست

ازرقی هروی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

تافتنه دلم بر آن لب میگونست

صبرم کم و عشق هر زمان افزونست

گویند برون فتاد رازت چونست

چون راز درون بود که دل بیرونست

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

با آنکه دلم از غم هجرت خونست

شادی بغم توام ز غم افزونست

اندیشه کنم هر شب و گویم یارب

هجرانش چنین است وصالش چونست

قطران تبریزی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

چون همت تو به حال من مقرونست

امید مرا به بخت روز افزونست

سمجم همه پر نعمت گوناگونست

زین بیش شود آنچه مرا اکنونست

مسعود سعد سلمان
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱

 

شبها ز فراق تو دلم پر خونست

وز بی‌خوابی دو دیده بر گردونست

چون روز آید زبان حالم گوید

کای بر در بامداد حالست چونست

سنایی
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹

 

با آنکه دلم در غم هجرت خونست

شادی به غم توام ز غم افزونست

اندیشه کنم هر شب و گویم یارب

هجرانش چنین است وصالش چونست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰

 

پایی که ز بند عالمی بیرونست

پالود به خون و زین غمم دل خونست

ای تاج سر زمانه آخر کم ازین

کای دست خوش زمانه پایت چونست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱

 

گر شرح نمی‌دهم که حالم چونست

یا از تو مرا چه درد روزافزونست

پیداست چو روز نزد هرکس که مرا

با این لب خندان چه دل پر خونست

انوری
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۶

 

این شیوه مصیبت که مرا اکنون است

چون شرح توان داد که حالم چونست

هر اشک که ازدیدهٔ من میریزد

گر بشکافی هزار دریا خونست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۴۶

 

گرچه غمم از گریستن بیرونست

هر روز مرا گریستن افزونست

ای ساقی جان فروز! در ده جامی

تا سیر بگریم که دلم پرخونست

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲۵

 

با دل گفتم که دل از او جیحونست

دلبر ترش است و با تو دیگر گونست

خندید دلم گفت که این افسونست

آخر شکر ترش ببینم چونست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴۲

 

هر ذره که در هوا و در هامونست

نیکو نگرش که همچو ما مجنونست

هر ذره اگر خوش است اگر محزونست

سرگشته خورشید خوش بیچونست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵۲

 

یاری که به حسن از صفت افزونست

در خانه درآمد که دل تو چونست

او دامن خود کشان و دل میگفتش

دامن برکش که خانهٔ پرخونست

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

از فرقت چشمت آب چشمم خونست

شوقم به لقای تو ز شرح بیرونست

چشمی ست مرا ز درد چشمت گریان

ای چشم بد از تو دور چشمت چونست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

هر دم غمم ای جهانفروز افزون است

هر لحظه دلم را تب و سوز افزونست

کی کم گردد ناز و نیاز تو و من

چون عشق من و حسن تو روز افرونست

مجد همگر
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷

 

جانا، دلم از فراق رویت خونست

چشمم ز غمت چو چشمهٔ جیحونست

آن خال که بر رخت نهادست، دمی

بر روی منش نه، که ببینم چونست؟

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

گفتم دل من گرچه که غرق خونست

وین محنت و غم از ستم گردونست

در خاطر من رباعیی می گذرد

وینست رباعی بشنو تا چونست

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

ای آنک دلم در غم عشقت خونست

حسن تو ز ادراک خرد بیرونست

در زلف تو بیچاره اسیرست دلم

یا رب که در آن شام غریبان چونست

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode