خیام » ترانههای خیام (صادق هدایت) » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۸۶
شیخی به زنی فاحشه گفتا: مستی.
هر لحظه به دام دگری پابستی؛
گفتا؛ شیخا، هر آنچه گویی هستم،
آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷۸
استاد مرا بگفتم اندر مستیکگاهم کن ز نیستی و هستی
او داد مرا جواب و گفتا که بروگر رنج ز خلق دور داری رستی

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۲۲
تو سیر شدی من نشدم زین مستیمن نیست شدم تو آنچه هستی هستی
تا آب ز نا و آسیا میریزدمیگردد سنگ و میزخد در پستی

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۳۰
چشم تو بهر غمزه بسوزد مستیگر دلبندی هزار خون کردستی
از پای درآمد دل و دل پای نداشتاز دست کسی که او ندارد رستی

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۸۴
رفتم بر یار از سر سر دستیگفتا ز درم برو که این دم مستی
گفتم بگشای در که من مست نیمگفتا که برو چنانکه هستی هستی

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۹۰
همسایگی مست فزاید مستیچون مست شوی بازرهی از هستی
در رستهٔ مردان چو نشستی رستیبر باده زنی ز آب و آتش دستی

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۶۰
گاهی ببریدی و گهی پیوستی
گاهی بگشادی و گهی در بستی
چون در دو جهان نبود کس محرم تو
در بر همه بستی و خوشی بنشستی

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۲۳
گل گفت که چند اوفتم در پستی
بیرون تازم با سپری از مستی
تا غنچه بدو گفت: سپر میچکنی
انگار که چون من کمری بر بستی

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹۲
دوش ارنه وقارت به زمین پیوستیفریاد و دعایت به زمین کی بستی
ور حلم تو بر دامن او ننشستیاز زلزلهٔ سقف آسمان بشکستی

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹۳
دوش از سر درد نیستی در مستیگفتم فلکا نیست شدم گر هستی
گفت این چه علی لاست که بر ما بستیبوطالب نعمه بر زبان ران رستی

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷
آن درد، که با پای تو کرد آن چستیدر کشتن خصمت ننماید سستی
با پای تو این جا سر و پایی گردیدتا با سر دشمن تو گیرد کستی

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸
در عشق تو از سر بنهادم هستیزین پس من و شوریدگی و سرمستی
با روی تو حالی و حدیثی که مراستدر نامه نبشتم که زبانم بستی

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳۲
عهدی به سر زبان خود بربستی
صد خانه پر از بتان یکی نشکستی
تو پنداری به یک شهادت رستی
فردات کند خمار کاکنون مستی

شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۵
یاری دارم یگانهٔ سرمستی
هستی که جز او نیست به عالم هستی
گویند بگیر دست او را در دست
دستش گیرم اگر بیابم دستی

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱
دعوی به سر زبان خود وابستی
در خانه هزار بت، یکی نشکستی
گویی به یک قول شهادت رستم
فردات کند خمار، کامشب مستی

کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۸۲
ای دل بشبی که با غمش بنشستی
از ناله خروشی بجهان دربستی
خامش چو پیاله با دل پر خون باش
تا چند چو چنگ نالۀ سردستی؟

کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۸۳
جانا خبرت نیست که دی در مستی
با چنگ چه کرده یی ز چابک دستی
بسیار بکوشیدم و هم ننشستی
تا توبۀ کهنۀ مرا بشکستی

کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۸۴
از بس که بلای دل ما می جستی
از خطّ تو در کار تو آمد سستی
ای خط که سیه باد چو روزم رویت
ناگه ز کجا بروی او بررستی

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۷۷
ای آن که کمر به جستن حق بستی
زین هستی موهوم چو رستی، رستی
غیر از تو حجاب در میان چیزی نیست
از خود چو بریدی، به خدا پیوستی
