گنجور

 
مولانا

رفتم بر یار از سر سر دستی

گفتا ز درم برو که این دم مستی

گفتم بگشای در که من مست نیم

گفتا که برو چنانکه هستی هستی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode