گنجور

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

تیراندازان همه گرو در بستند

بردند گمان که با ملک همدستند

آخر همه عاجز و خجل بنشستند

وز شرم ملک تیر و کمان بشکستند

امیر معزی
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۰

 

چشم و دل من که هرچه گویم هستند

در خصمی من به مشورت بنشستند

اول پایم بر درغم بشکستند

واخر دستم ز بی غمی بر بستند

انوری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

شبهای جهان مگر بهم پیوستند

و اختر همگی چو خفتگان مستند

ای صبح بزن نفس، دمت بربستند؟

وی چرخ بگرد، چنبرت بشکستند؟

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات » شمارهٔ ۸۰

 

آنها که زدام بُت پرستی جستند

بردل در نیستی و هستی بستند

پا بر سر و روی جمله اسباب زدند

وز تنگ دلی و تنگ دستی رستند

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه » شمارهٔ ۷۱

 

آنها که زاسرار الهی مستند

در گلشن او دستهٔ گلها بستند

مانند جنید و بایزید و حلّاج

در گوشهٔ خاطرم هزاران هستند

اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

زر رشتۀ خور زتاب شب بگسستند

یکباره در روزه بما در بستند

تا پای و سر شام و سحر نشکستند

تا روز و شب از آمد و شد ننشستند

کمال‌الدین اسماعیل
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۵

 

آنان که به کنج عافیت بنشستند

دندان سگ و دهان مردم بستند

کاغذ بدریدند و قلم بشکستند

وز دست زبان حرف‌گیران رستند

سعدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱

 

دلها همه از شرح جمالت مستند

نادیده ترا به مهر پیمان بستند

گر بگشایی دو زلف جانها بردند

ور بنمایی دو رخ ز غمها رستند

اوحدی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

آنها که در آفاق به هم پیوستند

آخر ز میانه پای رفتن بستند

افسوس که حاسدان نادان پی نام

بر وضع دگر به جایشان بنشستند

جامی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳

 

آنان که بکنج عافیت بنشستند

دندان سگ و دهان مردم بستند

شیخ بهایی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

بی‌دردی و بی‌غمی به هم پیوستند

تا سلسله اشک مرا بگسستند

خون بود میان دل و چشمم عمری

مردم به میان آمده خون را بستند

قدسی مشهدی
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

این قوم که نام زهد بر خود بستند

از زهد ریایی دل ما را خستند

زنهار، فریبشان «وفایی» نخوری

کاین قوم به ابلیس لعین همدستند

وفایی شوشتری
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۹ - در مورد وثوق‌الدوله

 

آنان که پریر قلب ما را خستند

دیروز قرار با اجانب بستند

دوشینه یگانه عضو دولت بودند

امروز نماینده ملت هستند

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode