گنجور

 
شیخ بهایی

آورده‌اند که روزى در بیابان، تاجرى میگذشت و آن تاجر از قافله باز مانده مظطرباً در بیابان میگردید که مگر خود را بقافله رساند. قضا را دزدى در آن بیابان بود، چون تاجر آن دزد را دید حیران و پریشان شده بر جاى خود بماند، دزد بر سر تاجر نهیب آورد و گفت: چه همراه دارى؟. آن مرد بیچاره یارائى زبان گشودن نداشت و نتوانست جواب گوید، دزد را بگمان آنکه از کمال استغنا او را پروائى ندارد لهذا بر او غضب شد و شمشیر بر فرق تاجر زد و از اسبش بزیر کشید و برهنه کرد و نقدش از میان باز کرد و رختش را بپوشید و باسبش سوار شد و گفت: اکنون بیا و دست مرا ببوس و بگو مبارک باشد!،

حالا اى گربه! تو نیز بدان عداوت جبلى که میان موش و گربه میباشد و عنادى که طالب علم را با صوفیه است مرا مخاطب و برابرى بهر عمر وزید میکنى تا آنکه بصد زحمت و مشقت از دست تو خلاص شدم و از آنوقت که خلاصى یافتم تا حال جمیع پیروان و شیخان مستجاب الدعوه را هرزه‌گوئى و ناسزا گرفته و میگوئى و مرا هم چنان ترسان ساخته‌یى که مدت عمر نمیتوانم نزدیک تو آمد، بلکه سعى در تحصیل معیشت هم بر تن دشوار است، حالا با این همه درد سر و زحمت و بدون برهان و حجت بیایم تصدیق کنم که طالب علم بر حق است و صوفى باطل؟!.

گربه گفت:

پس این همه دلیل و نظیر که آوردم همه عبث بود پس همان حرف شیخ مناسب است که گفته:

با سیه دل چه سود خواندن وعظ

نرود میخ آهنین در سنگ‌

اى موش! تا حال ندانستم که تو را چه قدر کید و مکر است، اکنون دانستم و فهمیدم!، چرا که گفته‌اند:

سگ اگر مشرک و بخیل نبود

آب را در زبان نمى‌نوشید

موش اگر میل راستى میداشت

چکمه‌ى زرنگار مى‌پوشید

و اگر صد بار شهد مصفى را اضافه‌ى افیون نمائید، شین نگردد.

اگر تخم حنظل بهنگام کشت

بکارد ملائک بباغ بهشت‌

کند شهپر خویش را جاى بیل

بدان آبیارى کند جبرئیل

نسیمش اگر نفحه‌ى جان کند

بپایش اگر آب حیوان کند

سرانجام گوهر نیارد ببار

همان میوه‌ى تلخ آرد ببار

موش گفت:

اى گربه! همیشه در صحبت بودن خوش نیست، هرذى حیات را سعى معاش و فکر مأکول و مشروب و ملبوس نمودن و خرج عیال و اطفال و مرمت خانه و ترتیب و تنسیق باغ و فکر هیمه و چراغ و نفع و نقصان و تهیه‌ى اسباب منزل را لازم است، و اگر ترک همه کنى و مدام در صحبت باشى عافبت رسوائى و پریشانى خواهى داشت و دشمن را شادکام خواهى نمود.

لهذا هرذى حیات را باید که بروزگار خود تامل کند و چند روزى که زندگانى دارد، بعیش و عشرت با لباسهاى الوان و نعمتهاى گوناگون خود را جلوه دهد و از باغ زندگانى تمتع بردارد و اگر چنانچه روز و شب در فکر چنان کردن و چنین گفتن باشد، از نعمتها و لباسهاى لطیف و ظریف و تازه و عشرت و صحبت و لذت بازماند و در نظر اهل روزگار خود را خوار و ذلیل و کثیف نماید و این فراغت عیش، بى‌سعى پیدا کردن ممکن نمیشود، پس لابد باید سیر و گرسنه در اطراف روان باشد تا که معیشت خود را بیابد، و گاه باشد لقمه‌ى لایق حال او بهم رسد و گاه باشد که نرسد، لکن در هر حال باید بهوش و تفکر در طلب شؤون زندگانى و معاش کوشش نماید و حتى الامکان کوتاهى نکند.

بارى اى گربه! کسى که بخواهد در میان ابناى جنس خود را از مکان و خوراک روز بروز تزاید و ترقى دهد، باید در صدد علو جاه و سمو مکانت باشد، تا دشمنان کور و غمناک، و دوستان شاد و خرسند گردند و خود از پریشانى که سبب خوارى و مذلت است بیاساید، بلکه اینقدر سعى کند که ذخیره از براى فرزندان بگذارد تا بعد از از آن فرزندان در میان قبائل و اقران ممتاز و سرافراز باشند.

نشنیده‌یى که گفته‌اند:

بگذارى که دشمنان بخورند

به که محتاج دوستان باشى

دیگر هم گفته‌اند:

مبادا که در دهر دیر ایستى

مصیبت بود پیرى و نیستى

اى گربه از علم بى‌عمل بیش از این چند کلمه فهمیدن و دانستن و ورقى چند را سیاه کردن چه نفع بهم میرسد؟، کدام دکان خباز و طباخ بعوض صحبت، نان و آش میدهند؟، مگر اینقدر بى‌فکر بودن خوبست؟. شیخ سعدى گفته است.

هر که مزروع خود بخورد خوید

وقت خرمنش خوشه باید چید

چون تهى دست باشى و بى‌چیز گردى در هیچ مهمى و معنى، توجه نتوانى کرد، بى‌فهم و بى‌مقام و منصب، زندگانى و پهلوانى بکار نمى‌آید.

زبان بریده بکنجى نشسته صم بکم

به از کسى که نباشد زبانش اندر حکم

از این مزخرفات تاب و توان از گربه بیرون رفت و گفت: اى موش بى‌هوش! تا کى از این حرفهاى بیعقلانه گوئى و تأمل نمیکنى؟!، این آواز دوستى که در این وقت خواندى و نفهمیدى و ندانستى چه نفعى دارد و این قصه‌ى پوچ و بیحاصل که از براى حب دنیا تطویل دادى چه فایده و ثمرى بخشد؟، اکنون گوش و هوش بدار و جواب را بشنو که گفته‌اند:

گوش خر بفروش و گوش تازه خر

کین سخنها در نیابد گوش خر

دیگر در این باب گفته‌اند من هم میگویم، اگر تو ترک عادت جبلى کنى و مکر و حیله نکنى و گوش هوس بسوى من کنى، البته از من بشنوى و بر لوح جان و خاطر جاى داده و ثبت کنى، و اگر بطریق اول که آن همه نصایح گفته شد و بر تو اثر نکرد، حال هم چنین خواهد شد.

پس اى موش! گوش دار تا که شاید این پندها را سرمایه‌ى روزگار خود سازى.

اى موش! اینکه در باب فراغت و آسایش و رفاهت دنیا و جمع مال و بعشرت صرف کردن و لباسهاى فاخره پوشیدن و طعام لذیذ خوردن و شراب لطیف نوشیدن و در مرتبه‌ى عیش کوشیدن و سعى در نوال منصب و مقام و اندوختن مال از براى بازماندگان، داد سخنورى دادى، جواب هر یک را بشنو!:

آورده‌اند که خداوند عالمیان در کلام مجید فرموده که من رفاهیت و آسایش را خلق نکرده‌ام و بندگان در سعى و طلب آن میکوشند! و این معنى که آسایش خلق نشده دلالت و حجت بر جمیع حال و احوال و اوضاع انسان است و نص از کلام‌ خدا، زیرا که جمیع اهل عالم از سه فرقه بیرون نیستند:

جمعى شب و روز در صدد جمع نمودن مال میباشند و ذره‌یى از کار و احوال و اوضاع مردن و سؤال و جواب در گور و حساب و عذاب در خاطر ایشان را ندارد.

و جماعتى دیگر در فکر آخرت و سعى در معرفة اللّه و پاس دیندارى و نگهدارى ایمان و پشیمانى از کرده‌ى خود بوده و از لوازم حیات دنیوى غفلت نموده.

و جمعى هم خسر الطرفین‌اند زیرا ترک کار دنیا و هم کار آخرت کرده‌اند و بلهو و لعب و خوردن و خوابیدن گرفتارند!.

حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله فرموده‌اند:

الدنیا جیفة و طالبها کلاب.

زیرا که چون کسى متوجه دنیا باشد و بخواهش و خیال در جمع مال و دنیا بهر رسانیدن افتد، ترک علم و معرفت و عبادت مینماید و بسعى در اندوختن مال مشغول میشود و معلوم است جمع کردن ما جز مشقت و خوارى و مذلت میسر نگردد زیرا بهر کارى و عملى که خواهد مشغول شود، تا سعى نکند و رنج نکشد ممکن نیست ثروت و مکنت بهم رساند و شبهه‌یى نیست که چون کسى متوجه طلب دنیا باشد سر رشته‌ى آخرت از دست بدهد و بطلب دنیا مشغول گردد و در گرداب فریب شیطان افتد و باین سبب الیف غفلت گردد و در سعى جمع کردن مال غم و الم و فکر و غصه بسیار است.

پس هر آینه از آخرت باز ماند و عمر بغفلت گذشته و زحمت کشیده و رفاهیت نبرده.

پس ظاهر شد که رفاهیت در دنیا از براى اهل دنیا نیست، پس آنچه در قرآن مجید وارد شده مناسب و دلیل واقع است و همچنین حدیث: حب الدنیا راس کل خطیئة، شاهد این مقال و مقام است. از این بیان معلوم گردید که جمع کردن‌ مال شأن شخص حریص است و گاه باشد که کسى برنج و زحمت بسیار مال جمع کند، نخورد و نپوشد و صرف نکند بوجهى که حظ نفسانى یافته باشد و چون بمرد و او را دفن کنند، حکام شرع بعنف وارث ذکور او را ارث بیشتر بدهند و قلیلى که بماند دختر حصه‌ى خود را گرفته صرف شوهر کند و یاد از پدر نکند، گویا هرگز پدر نبوده، پسر نیز با مصاحبان بعیش و نوش با اوباش و اراذل صرف کند.

و گفته‌اند:

تا نمیرد یکى بناکامى

دیگرى شادکام ننشیند

گاه باشد که بیشترى از زنها، زر و زیور از مال پدر و شوهر اولى ذخیره کرده و برداشته شوهرى تازه نمایند و ترک فرزندان و یاران شوهر اولى را کرده بعیش و عشرت مشغول گردند.

پس ظاهر شد که سعى در مال دنیا غفلت و حسرت و ندامت است و با این همه آزارها و صدمات، بمصداق آیه‌ى: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ، در آخرت هم حساب باشد و آنچه را وارث بخلاف شرع و طرق نامشروع جمع نموده او را جواب باید گفت و عقاب و عذاب باید کشید.

اى موش! اگر یقین این معنى میشد که هر کس را عمر و زندگانى چه مقدارست، البته باندازه‌ى آن مال اندوخته نموده صرف میکرد، پس چون اندازه‌ى عمر و زندگانى تعیین نشده معهذا بسیار است که کسى بصد زحمت بگرسنگى و برهنگى بسر برده روز و شب سعى کرده از براى آنکه خانه بسازد و زمین خریده باشد و خشت آورده بناى کارى میکند که ناگاه اجل در رسد و خشت خانه و عمارت را بلحد او بگذارند و یا تخته‌یى که از براى در و پنجره و دروازه جمع کرده باشد، از آن براى او تابوت بسازند، یا اینکه خانه تمام شده کسى دیگر در او نشیند و زنش دست در گردن دیگرى میکند. از اینجاست که شیخ سعدى فرموده:

مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت

که بسیار کس چون تو پرورد و کشت

و در جاى دیگر فرموده:

جهان منزل راحت اندیش نیست

عدم یا وجودش دمى بیش نیست

بسى سرو گلچهره‌ى لاله رنک

که خاکش گرفته در آغوش تنک

بسى دانه‌ى خاک مشکین که مور

برون آورد هر دم از خاک گور

جماعتى در سعى و کار آخرت شده‌اند که بالکلیه دست از دنیا بر داشته‌اند و ایشان شب و روز در غم آخرت و پشیمانى از عملهاى ناشایسته موافق معنى آیه‌یى که قبل از این مذکور شد که در دنیا رفاهیت نیست و موافق حدیث: ترک الدنیا راس کل عبادة، ترک دنیا کرده‌اند و دست از کسب و کار و کشیده در گوشه‌یى معتکف شده‌اند و اینکه از مال و اموال و نفس و هوى فارغ، و از دست مردم خلاص یافته در بقعه‌ى عزلت نشینى و مغاره گزینى چنانکه شیخ سعدى گفته:

آنان که بکنج عافیت بنشستند

دندان سگ و دهان مردم بستند

هر چند اسباب فراغت است ولکن مناسب حال امت حضرت رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم نیست، زیرا که آن حضرت فرموده:

الحمد اللّه امت من مثل امتان پیشین در مغاره ساکن نمیشوند بى‌نان و توشه، گاه باشد که دو روز یا سه روز مائده نرسد و آن مرد را صبر و توکل نرسد و دلش بوسوسه‌ى شیطان از راه رفته کافر گردد.

و دیگر آنکه ثواب عظیم و اجر بسیار و جزاى بیشمار در آن است که کس با مردم از روى الفت و رأفت سلوک و مدارا کند و از رنگها و بویها و طمعها، کسب کرده و تمتع گیرد و بصرافت طبع ترک آنچه دیده و شنیده کند، نه بدورى و انقطاع و صرف از امور ناشایسته، این است که کسى که مغازه نشین و گوشه نشین شده و در بروى خویش بسته از جمیع کمالات محروم و مایوس گردد، و حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم فرموده: خیر الامور اوسطها، پس از این حدیث معلوم شد که طلب کردن بتمام شدت و مشغول شدن بنهایت غفلت کمال جهل و نادانى خواهد شد و ترک دنیا کردن و در مغازه نشستن هم بدلیل خیر الامور اوسطها، غیر جائز و نالایق است! لهذا بهتر وانسب آن است که معتدلانه سعى در شؤن دنیویه بقدر امکان نموده و کوشش در امور و معشیت یومیه و فراهم آوردن لباس که نماز در آن مقبول و مستجاب بود لازم و واجب دانسته و همچنین تحصیل مکان و منزل بقدر اینکه دفع گرما و سرما کند از شؤن لازمه، و سلوک با مردم از روى ادب و تعظیم و حرمت باز از امور واجبه است.

اگر بکلى لذتها را نیافته و مشاهده‌ى قدرت نکرده باشد و رنگها را ندیده باشد، چگونه از آثار قدرت کامله خبر تواند یافت؟ مثلا کسى که عسل نخورده باشد چه داند که قادر قدرت‌نما از شاخ و بته چنان شهدى ایجاد فرموده، و اگر بسیر باغها نرفته باشد و میوه‌ها و گلها را با طعم و رنگ و بو تشخیص نکرده باشد، شبهه‌یى نیست که آن کس از درک آثار قدرت عارى باشد، پس هر کس که در بازار و کوچه و محله میگردد و مشاهده‌ى باغ و گلزار و صحرا و کشت‌زار و زراعت مختلف الانواع مینماید بر آثار صنعت صانع اطلاع مییابد و اگر نه عارى و عاطل خواهد بود.

چنانکه آورده‌اند در زمان ماضى شخصى فالوده را حمام قیاس و گمان‌ کرده بود.

موش گفت:

چگونه بوده؟ بیان کن تا بشنوم!.

گربه گفت: