حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴
ماهی که قدش به سرو میماند راست
آیینه به دست و روی خود میآراست
دستارچهای پیشکشش کردم گفت
وصلم طلبی زهی خیالی که توراست

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸
نیکی و بدی که در نهاد بشر استشادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقلچرخ از تو هزار بار بیچارهتر است

خیام » ترانههای خیام (صادق هدایت) » از ازل نوشته [۳۴-۲۶] » رباعی ۳۴
نیکی و بدی که در نهادِ بشر است،
شادی و غمی که در قضا و قدر است،
با چرخ مکن حواله کاندر رَهِ عقل،
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است.

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸
آن خواجه که بار او همه قند تر استاز مستی خود ز قند خود بیخبر است
گفتم که ازین شکر نصیبم ندهینی گفت ندانست که آن نیشکر است

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶
آن شاه که خاک پای او تاج سر استگفتم که فراق تو ز مرگم بتر است
اینک رخ زرد من گوا گفت برورخ را چه گلست کار او همچو زر است

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵
آنکس که ز سر عاشقی باخبر استفاش است میان عاشقان مشتهر است
وانکس که ز ناموس نهان میداردپیداست که در فراق زیر و زبر است

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۳
از حلقهٔ گوش از دلم باخبر استدر حلقهٔ او دل از همه حلقهتر است
زیر و زبر چرخ پر است از غم اوهر ذره چو آفتاب زیر و زبر است

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۵
جانا غم تو ز هرچه گویی بتر استرنج دل و تاب تن و سوز جگر است
از هرچه خورند کم شود جز غم توتا بیشترش همی خورم بیشتر است

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۸
جانی که به راه عشق تو در خطر استبس دیده ز جاهلی بر او نوحهگر است
حاصل چشمی که بیندش نشناسدکو را بر رخ هزار صاحب خبر است

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۷
در ظاهر و باطن آنچه خیر است و شر استاز حکم حقست و از قضا و قدر است
من جهد همی کنم قضا میگویدبیرون ز کفایت تو کار دگر است

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۷
روزی ترش است و دیدهٔ ابرتر استاین گریه برای خندهٔ برگ و بر است
آن بازی کودکان و خندید نشاناز گریهٔ مادر است و قبض پدر است

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۶
ماه عید است و خلق زیر و زبر استتا فرجه کند هرآنکه صاحب نظر است
چه طبل زنی که طبل با شور و شر استزان طبل همی زند که آن خواجه کراست

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳۶
هرچند شکر لذت جان و جگر استآن خود دگر است و شکر او دگر است
گفتم که از آن نیشکرم افزون کنگفتا نه یقین است که آن نیشکر است

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳۸
هرچند که بار آن شترها شکر استآن اشتر مست چشم او خود دگر است
چشمش مست است و او ز چشمش بتر استاو از مستی ز چشم خود بیخبر است

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۶۰
گر باخبرست مرد و گر بیخبرست
آغشتهٔ این قلزم بیپا و سر است
خورشید اگر تشنه بود نیست عجب
هر ذرّه از او هزار پی تشنهتر است

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۹۶
جانا ز میانِ من و تو دست کراست
گر شرح دهم چنین نمیآید راست
گر من منم، از چه میندانم خود را
ور من نه منم اینهمه فریاد چراست

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۱۶
آن را که بخود بر سر یک موی سر است
مجهولی او مفرّحی معتبر است
کم شو تو که تا ماندهای یک سر موی
پیری طلبیدنت خطر در خطر است

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۴۵
شوقی که مرا در طلب روی تو خاست
گر برگویم به صد زبان ناید راست
گر بنشینی تا به قیامت برِ من
سیرت نتوان دید به چشمی که مراست

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۳۰
دل در غم تو غرقهٔ خونِ جگر است
جانم متحیر و تنم بیخبر است
در هر بن مویم ز تو صد نوحهگر است
تا بنیوشی تو یا نه کاری دگر است

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۷
آن بت که ز عشق او سرم پر سود است
نقش کژ او هیچ نمیگردد راست
پیش آمد امروز مرا صبحدمی
گفتم به دلم هرچه کنی حکم تو راست

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰
گر طالب راه حق شوی ره پیداست
او راست بود با تو، تو گر باشی راست
وانگه که به اخلاص و درون صافی
او را باشی بدان که او نیز تراست

ملکالشعرای بهار » رباعیات » شمارهٔ ۹ - به مناسبت شهادت سید حسن مدرس
تا بُخل و حسادت به جهان راهبر است
آزاده ذلیل و راستگو در خطر است
خون تو مدرسا هدر گشت بلی
خونی که شبی گذشت بر وی هدر است

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰
علم است برهنه شاخ و تحصیل، بر است
تن، خانهٔ عنکبوت و دل، بال و پر است
زهر است دهان علم و دستت شکر است
هر پشه که او چشید، او شیر نر است

عرفی شیرازی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۴۰
شیراز که دریای معانی گذر است
یکتا گهرش عرفی صاحب نظر است
بس کز دو طرف ماه وشان می گذرند
هر کوچهٔ او شبیه شق قمر است

عرفی شیرازی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۵۶
عرفی منم آن که کوششم بی اثر است
هستم همه عیب و مو به مویم هنر است
آن عابد برهمن سرشتم که مرا
طاعت ز گنه به توبه محتاج تر است

عرفی شیرازی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۶۷
عرفی دل ما بسی پریشان نظر است
هر دم هوسش به غمزه ای راهبر است
زنهار به رنگ و بوی دنیا مگرو
کاین باغچه را شکوفه ای بی ثمر است

شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴
یاری که دلش ز حال ما باخبر است
او را با ما همیشه حالی دگر است
ماتشنه لبیم بر لب بحر محیط
وین طرفه لب بحر ز ما تشنه تر است

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۰
در طاس فلک نقش قضا و قدر است
مشکل گرهیست خلق از این بیخبر است
پندار مدار کین گره بگشایی
دانستن این گره به قدر بشر است

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
گفتی که کی آمد و کجا بود و کجاست؟
چندین حیرت در رهت ای دوست چراست؟
آن همچو من و تو استحالت نکند
کژ می نگری از آن نمی بینی راست
