گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

از عکس لبت دیده بدخشان گردد

وز یاد رخت سینه گلستان گردد

بی روی توگر آب خورم چون گلبن

اندر دل من چو غنچه پیکان گردد

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴۱

 

چون شاهد پوشیده خرامان گردد

هر پوشیده ز جامه عریان گردد

بس رخت به خیل کاو گروگان گردد

گر سنگ بود چو کان زرافشان گردد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲۲

 

معشوقه چو آفتاب تابان گردد

عاشق به مثال ذره گردان گردد

چون باد بهار عشق جنبان گردد

هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

هر سر که تو را بر خط فرمان گردد

از دولت تو سرور اقران گردد

آن عید هر آنکه با تو کژ بد چوگان

این عید به شمشیر تو قربان گردد

مجد همگر
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

هر کس از وضع خود گریزان گردد

شاید که بری ز نور ایمان گردد

باشد در دیده ها بعینه زنار

از دانه چو تار سبحه عریان گردد

جویای تبریزی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

زان پیش که دی آفت بستان گردد

اوراق گل از خزان پریشان گردد

ساقی، تو که ابر رحمتی، رشحه ببار

تا بلبل طبع من غزل خوان گردد

حزین لاهیجی
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت

 

هرکس که شهید عشق جانان گردد

از بند جهان برآید و جان گردد

گیرد دیت خویش ز جانان جانان

وندرد و جهان قرین جانان گردد

نورعلیشاه
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

گر مشکل فقر و ثروت آسان گردد

آسوده ز غم توده انسان گردد

گر کیست که گشته حارس میش ز جور

مالک چو نماینده دهقان گردد

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode