مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵
چون غنچه رهی راز تو در دل دارد
ترسم که غم عشق چنین نگذارد
ور باد شود دیده و باران بارد
چون گل همه اسرار تو بیرون آرد
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۸
رویی که چو او چرخ فلک ننگارد
قدی که چو او زمانه بیرون نارد
با این همه داد سخت اندک دارد
خوی گردد اگر چشم برین بگذارد
خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵
گردون ز زمین هیچ گلی برنارد
کش نشکند و هم به زمین نسپارد
گر ابر چو آب، خاک را بردارد
تا حشر همه خون عزیزان بارد
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸
صد پرده شبی فلک ز من بردارد
تا روز چو شب زپرده بیرون آرد
از دست شب و روز به شب بگریزد
هر کس که چو روز من شبی بگذارد
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۹
خود عهد کسی کسی چنین بگذارد
کاندر بد و نیک هیچ یادش نارد
جانا ز وفا روی مگردان که هنوز
خاک در تو نشان رویم دارد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
گندانی را که گند بدعت دارد
فرابه به سنگلاخ ما می آرد
او را همه وقت پشت پا خاریدی
اکنون به سر من که سرش می خارد
ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
خسرو چو به خرمی قدح بر دارد
وز ابر بیان در معانی بارد
از رحمت او چه کم شود گر گه گاه
این گمشده را به لطف خود یادآرد؟!
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۵۹
تا دل زسر درد سری می دارَد
تخم هوسی به تازگی می کارَد
یکچند زدست عشق در پا افتاد
مانا که دگر باره سرش می خارَد
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۸۷
هر کاو درمی به خون دل جمع آرد
می نگذاری تا به تو می نسپارد
چون می گذری و می گذاری همه را
باری بگذار تا همو می دارد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۲
زین سر که زبان دور باشت دارد
خصمان ترا بگفت و گو نگدارد
پیوسته ز خون دشمنان آب خورد
این شاخ که مرگ ناگهان بار آرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۳
بر من چو لبت ببوسه شکّر بارد
چشم تو روا بود گرش بشمارد
بادام شکسته ات دو مغزت از آن
هر یک بدو در شمار من می آرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۴
آیین ستمگری که عالم دراد
در طبع بهار عدل می نگذارد
از بیم مصادره نمی یارد شاخ
کز جیب شکوفه سیم بیرون ارد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۵
زلف تو از آن باد که در سر دارد
جز بر گل لاله گام می نگذارد
در سایۀ رخسار تو چون جای گرفت
شاید که بآفتاب سر در نارد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۶
خون گشته دلم با تو چنان خو داد
کاندوه ترا شادی جان پندارد
در چشم اگرش فرو گذارم یک دم
سر جز بستانۀ درت بر نارد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۷
زلف تو که خون خلق ازو می بارد
گیرم دل عاشقان همی آزارد
باری کلهت بروچه دعوی داد؟
کز سایه بآفتاب می نگذارد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۸
گر حلقۀ زلف تو کسی زبشمارد
در حال دلش بکفر ایمان آرد
زین سر که سر زلف درازت دارد
کس را بوصال روی تو نگذارد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۹
آن ماه که چرخ بر رخش مهر آرد
نقاش ازل مثل رخش ننگارد
دی گفت زقامتم خجل گردد سرو
ای سرو ، مگو هیچ ، که قدش دارد؟
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل یازدهم
تا دل رقم عشق تو بر جان دارد
باران بلا بر سر دل میبارد
جانا بسرت کز تو نگردانم روی
ور عشق هزار ازین برویم آرد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵۴
خوش عادت خوش خو که محمد دارد
ما را شب تیره بینوا نگذارد
بنوازد آن رباب را تا به سحر
ور خواب آید گلوش را بفشارد
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۴
گفتم چو دلم لابه گری پیش آرد
روزی دلت آئین جفا بگذارد
امروز ز شوخ چشمی و سنگدلیت
چشمی که دل از تو داشت خون می بارد